#فرشته_نجات_پارت_25
باربد : حالا هر چی .
آقابزرگ : باربد ساکت بزار صبحانه بخوریم .
باربد : چشم .
بعد از صبحانه بچه ها به باغ رفتند من هم به اتاقم رفتم تا کمی درس بخوانم .سخت مشؽول تست زدن
بودم که با صدای تقی از جا پریدم . به طرؾ در شیشه ای بالکن چرخیدم .تکه سنگی کؾ اتاق خودنمایی
می کرد .از جا برخاستم و پس از برداشتن سنگ به بالکن رفتم و داد زدم : مگه مرض دارین مزاحمت
ایجاد می کنین ؟
بردیا در حالیکه می خندید گفت : آره بدجو ر!
من : پس حتما خودتو به فرهاد نشون بده یه معاینه ات بکنه .
بردیا : کار ما از روانشناس و روانپزشک گذشته .
من : پس باید به عمه بگم ببرتت تیمارستان اونجا یه چهارتا آدم مثل خودت می بینی و سرت گرم میشه .
مهسا : بابا ول کنین این حرفارو ایلسا بیا پایین می خوایم والیبال بازی کنیم . بیست و چهار ساعت می
شینی درس می خونی مخت ایراد پیدا می کنه .
بردیا : نیست حالا بی ایراده ؟
به نرده ها تکیه دادم و گفتم : مخ خودت معیوبه . در ضمن من حوصله بچه بازی ندارم .
فرهاد : بیا ناز نکن موش موشی با تو بازی صفا نداره .
من : باشه چون داداش فرهادم گفت میام . بعد ماهرانه از روی نرده ها پایین پریدم و روی سبزه ها افتادم
. دخترا جیػ کشیدند و به طرفم آمدند .
مهسا با نگرانی پرسید : چیزیت نشد ؟
ساؼر که به دیوانه بازی های من عادت داشت گفت : نترس مهسا جون این دیوونه عادشه .
شاداب ،همسر شوان ، گفت : این طور که تو پریدی گفتم حتما دست و پات شکست .
من :برین بابا دلتون خوشه . اینجا ارتفاعش سه متر هم نیست ، انگار از برج ایفل پریدم .
ساؼر : از توئه دیوونه بعید نیست .
من :خیلی خب بابا مگه قرار نبور والیبال بازی کنیم ؟
سهیل به طرؾ زمین دوید و گفت : هر کی میاد بازی بیاد دنبال من .
همگی به دنبالش روان شدیم . دخترها یه گروه بودند پسرها هم یه گروه .در گیم اول ما بیست و پنج به
بیست و دو بردیم اما دوگیم بعد به ترتیب با نتایج بیست و دو به هفده . بیست و چهار به بیست به نفع
پسرها به پایان رسید . بعد از بازی همگی با سرو صورتی عرق کرده راه حمام را در پیش گرفتیم .پسر
ها بلوز هایشان درآورده بودند و با شلنگ خودشان را می شستند .ما هم با خنده و مسخره بازی به نوبت
وارد حمام ها شدیم .
* * * * *
یک هفته ی تعطیلات هم با خاطرات خوش سپری شد و زمان بازگشت فرارسید . آخرین شب اقامتمان
در ویلا به در خواست من ، فرهاد برایمان گیتار زد. هنوز هم مثل گذشته ها ، صدایش زیبا و پر ابهت
بود :
کمی مرا نگاه کن ... کمی مرا نگاه کن ، که پر نیاز عطر تو ، چه عاشقانه می تکم
دوباره اشتباه کن ... دوباره اشتباه کن ، که اتفاق عاشقی ، گناه نیست شاپرکم
در تو تمام می شوم ، کلام آزادی من / چه عاشقانه می شوم ، رویای پردانه شدن
بگو کدوم یاس سپید به خلوت بوسه رسید / بگو نگاه تو چه داشت که از شبم خواب پرید ..... که از شبم
خواب پرید
طراوت حضور تو سایه ی انتظار من / محبوبه ی شبم بیا بؽض مرا قدم بزن
کمی مرا نگاه کن ... کمی مرا نگاه کن ، که پر نیاز عطر تو ، چه عاشقانه می تکم
بگو کدوم یاس سپید به خلوت بوسه رسید / بگو نگاه تو چه داشت که از شبم خواب پرید ..... که از شبم
خواب پرید
در امتداد سایه ها ، تو میرسی به خواب من / من از تو تازه میشوم ، از روشنی حرفی بزن ... از
romangram.com | @romangram_com