#فرشته_نجات_پارت_2
بعد ازاینکه دادن کادوها تمام شد ، دی جی با نواختن آهنگ شادی همه را به وسط سالن دعوت کرد .
ایلسا در جایگاهش نشسته بود و به ایلیا )خدای خدایان( و سپیده )سحرگاه( ، برادر و زن برادرش ، خیره
شده بود که با چه عشقی به هم خیره شده و می رقصیدند .
ارشیا نگاهی به او انداخت و مسیره نگاهش را دنبال کرد سپس با لبخند مسخره ای گفت : عزیزم چرا با
حسرت به اونا نگاه می کنی ؟ خوبه شوهر خوش تیپ وخوش هیکلت کنارت نشسته ها !
ایلسا : اوه اوه چه خودشم دست بالا می گیره ، خوش تیپ و خوش هیکل . چشم نخوری اینقدر اعتماد به
نفس داری؟!
ارشیا : حقیقته همسر عزیز !
ایلسا : نخیر مسخره !
ارشیا : اسم بابات اصؽره )کوچکتر (
ایلسا : نخییییییرم اسم بابای من آرشه حالا اگه تو خیلی اسم اصؽرو دوس داری می تونی اسم پسرتو که
مامانش شرمین جونه )شرمسار ( تاکید می کنم شرمین جونه بزاری اصؽر و ؼش ؼش خندید
ارشیا برآشفت : بار آخرت باشه اسم اون دختره ی هرزه رو پیش من میاری ؟
ایلسا : ا ... تا اون جا که من فهمیده بودم شرمین جون عشختون بودن شوهر گرام حالا شد هرزه ؟! نچ
نچ .. خوب نیست آدم اینقدر زود عشخشو فلاموش کنه عشخم ؟!
ارشیا با حرص گفت : ایلسا !
ایلسا با لودگی گفت : جانم شوشوی ناناسم . بنال درد و بلا ی خودمو خودتو کل فامیلامون بخوره تو
فرق سر شرمین جون ودوباره زد زیر خنده.
ارشیا نگاهی به شرمین و مادرش که به آن دو خیره شده بودند انداخت و گفت : ایلسا یه خواهش بکنم نه
نمی گی ؟
ایلسا : چی ؟
ارشیا : میشه منو ببوسی ؟
ایلسا با چشمان گشاد شده گفت : جاااان ؟!
ارشیا : شرمین داره اینجا رو نگاه می کنه میخوام از حسودی بترکه و بفهمه فراموشش کردم . کسی هم
که حواسش به ما نیست
ایلسا : ارشیا تو عقل تو کلت هست ؟ این حرفای بچه گونه چیه میگی ؟
ارشیا : خواهش !
ایلسا : برو عمو ....
ارشیا با لحن پر از التماسی گفت : ایلسا خواهش کردم
ایلسا نگاهی از سر عجز به او انداخت سپس به اطراؾ نگاه کرد . آهسته دست پیش برد و درحالیکه به
چشمان آبی و جذاب ارشیا نگاه می کرد ، دستش را بالا آورد و بوسه ی آرامی به دست او زد که دل
ارشیا در سینه لرزید و تنش گر گرفت . او نیز صورتش را پیش برد و بوسه ای به لطافت گلبرگ های
یاس به روی گونه ی ایلسا زد .
شرمین که شاهد این صحنه بود با عصباینت رو به مادرش گفت : مامان نمی ریم ؟!
سهیلا )نرم و ملایم( :وا ما که تازه اومدیم . زشته زود بریم مردم فکر می کنن حتما ناراحتیم که ارشیا
نامزدیشو با تو بهم زد .
شرمین کمی ؼرؼر کرد و سپس آرام گرفت .
ایلسا نگاهی دزدکی به شرمین که از عصبانیت سرخ شده بود انداخت و گفت : شرمین جون داره می
پوکه .
ارشیا : به درک !
ایلسا نگاه پر شیطنتی به او انداخت و گفت : ا ... واقعنی ؟!
ارشیا با تعجب گفت : چی ؟
ایلسا : لئوناردو داوینچی !
ارشیا لبخند زد و گفت : من موندم مادر بزرگ من چی توی تو دیده که واسه من گرفتتت ؟!
ایلسا با ناز گفت : همه چی ، خوشکلی ، طنازی ، خوش هیکلی ، خانمی ، متانت ، وقار ، شوخ طبعی ،
تحصیلات عالی ، که البته هنوز تموم نشده هااا ... ایشالله چهار سال دیگه و دیگه اینکه بافتنی بلدم ببافم ،
romangram.com | @romangram_com