#فرشته_نجات_پارت_19
ؼش ؼش خندیدم .
بعد از چند دقیقه گفتم : خوب اینم از این ، دیگه کارت تموم شد عروس خانم خوشکل .
ارشیا : حالا می تونم خودمو تو آینه ببینم ؟
من : بله .
از جابرخاست و به طرؾ میز توالت رفت .ابتدا با بهت به تصویر هود در آینه خیره شد ، یکدفعه چنان
قهقهه ای زد که یک متر به هوا پریدم .
با خنده گفت : چی شدم من ! هیچ وقت فکر نمی کردم اینقدر استعداد دختر شدن رو داشته باشم .
من : پس بهتره از این به بعد با قیافه ی دخترا بری بیرون تا پسرا گله گله بیفتن دنبالت سپس صدایم را
کلفت کردم و مانند پسرها گفتم : شماره بدم عروسک ؟
با نازوعشوه ی دخترانه گفت : آره فقط یه چند لحظه صبر کن گو شیمو در آرم که سیوش کنم .
همانطور که به طرؾ در هدایتش می کردم گفتم : آره عروسکم ، سیوش کن که کاری داشتی یه زنگ
بزن سه سوته در خدمتم .
با همان لحن گفت : باشه هانی !
وقتی رسیدیم پایین همه آمده بودند . پسر ها نگاهی به هم انداختند و به یکباره همگی زدند زیر خنده .
ماهم همراهیشان می کردیم . بقیه ی پسرها هم دست کمی از ارشیا نداشتند . با آن لباسهای مجلسی کوتاه
و بلند که بدن های پر مویشان را به نمایش گذاشته بود و آن آرایش مو و صورت واقعا قیافه های بامزه
ای پیدا کرده بودند . مشؽول خندیدن بو.دیم که ناگهان ئر باز شد و ابتدا آقابزرگ سپس پشت سرش بقیه
وارد شدند .از قیافه های بهت زده با چشمان گشادشده و دهان های نیمه بازشان می شد میزان تعجشان را
تخمین زد .
بردیا که صورتش با آن ته ریش به طرز وحشتناکی خنده دار شده بود گفت : خوشگل شدیم یا نه ؟
این حرؾ بردیا تلنگری بود برای بقیه ، زیرا به محض گفتن این حرؾ همه با صدای بلند شروع به
خندیدن کردند . بعد از چند دقیقه دایی گفت : این چه قیافه هاییه درست کردین واسه خودتون !
سهیل به کا که در حال خندیدن بودیم اشاره کرد و گفت : شاهکار خانماست !
ستاره : خربزه خوردی پای لرزشم بشین .
سهیل : چه خربزه ای خواهر من ! همش تقصیر این ارشیای بی شعور و نامرده .
ارشیا : هوووو ... چته بابا . به رگبار بستیمون هر چی گفتی خودتی .
سهیل : دروغ که نمی گم . تقصیر توئه ، اگه برده بودی هم دیشب عین عقب مونده ها نمی رفتی بیرون
هم ما الان این شکلی دلقک نمی شدیم ، تازشم نفری یه بشقاب میوه پوست کتده می خوردیم .
آقابزرگ با خنده گفت : جریان دیشب هنوز ادامه داره ؟!
من : بله آقابزرگ ، الان هم میرم یه دوربین میارم که دیگه تمومه تموم بشه .
بردیا : ا ... قرار عکاسی نداشتیم !
من : بله ولی دلتون میاد خاطره ی این لحظه های خوش و با شکوه یعنی زن شدن چندتا مرد ثبت نشه ؟!
و قبل از اینکه اجازه ی اعتراض به کسی بدم به طرؾ اتاق رفتم و پس از برداشتن دوربینم پایین برگشتم
: خب عروسلی خوشکل جمع بشید روی این مبل تا یه عکس خوشکل بندازم ازتون .
پسر ها بامسخره بازی روی مبلها نشستند و من هم چند تا عکس در زوایا و اشکال مختلؾ از آنها گرفتم
.
بابا با لبخند گفت : خب بچه ها مسخره بازی رو تموم کنید و برید لباساتون رو عوض کنید و یه دوش
بگیرید که بعد از ظهر مهمون داریم .
من : مهمون ؟ کی ؟
بابا : وقتی اومد میفهمین .
من : آشناست ؟
بابا : آره .
من :چند نفرن ؟
بابا : یه نفر ؟
romangram.com | @romangram_com