#فرشته_نجات_پارت_17


همه به سمت آلاچیق های قسمت شرقیه باغ رفتیم . ارشیا و پارسا دور ازهمه روی صندلی های نزدیک

آبشارهای مصنوعی نشستند .

بردیا گفت : بچه ها با مشاعره موافقین ؟





همه یکصدا گفتیم : بله

ارشیا از جا برخاست و گفت : من میرم این اطراؾ یه دوری بزنم .

بردیا : ایلسا بمیره اگه بزارم بری ، بابا من به عشق تو پیشنهاد دادم ، خودت که میدونی تکی میخوام

حال دخترا رو حسابی بگیری .

من : هووو..... چرا خودت نمیری کره بز ؟!

بردیا : واقعا که ! هیچی جز فحش تو زبونت نمی چرخه ! سپس رو به ارشیا گفت : ارشیا ، بمون نزار

از دخترا بسوزیم .

ارشیا سری تکان داد : باشه

بردیا : خوب از گروه ماپسرا ارشیا نماینده است . از گروه شما ؟

ساؼر : خوب معلومه نماینده ی ماهم ایلساست .

من : مجازات گروه بازنده ؟

سهیل : اگه دخترا باختن باید نفری یه بشقاب میوه ی پوست کنده بدن دست ما ... نه نه باید بزارن تو

دهن ما ایلسا رو هم باید ارشیا بندازه تو استخر .

من : و اگه پسرا باختن که صد در صد می بازن باید بزارن دخترا آرایششون کنن و ارشیا هم باید با زیر

پیراهنی و زیر شلواری بره سر خیابون برامون بستنی بگیره .

دخترا موافق بودند اما پسرا کمی ؼرؼر کردند اما بالاخره آنها هم قبول کردند .

باربد : خب پس بسم الله ارشیا شروع کن .

ارشیا : امشب زؼمت میا خون خواهم خفت/وز بستر عافیت برون خواهم خفت

من : تاداشتم دلی به کنارم نیامدی/آنگاه آمدی که به کارم نیامدی

ارشیا : یار می آید و هنگام نثارست مرا/مرو ای جان گرامی که به کار است مرا

من : آشیان من بیپاره اگر سوخت چه باک/فکر ویران شدن خانه ی صیاد کنید

ارشیا : در روی توسر صنع بی چون/چون آب در آبگینه پیداست

من : تا تو را فارق شود خاطر زسختی های دهر/دل به دست نازک اندامی بده

ارشیا : هر که زنجیر سر زلؾ پریشان تو دید/شد پریشان و دلش بر من دیوانه بسوخت





خلاصه بعد از کلی شعر گفتن ، گروه ما دخترا برد .

ساؼر با خوشحالی جیؽی کشید و گفت : آخ جون ما بردیم .

ارشیا خندید وگفت : خداییش دیگه داشتم کم می آوردم .

بردیا : مارو بگو دلمون به کی خوش بود ... به یکدفعه با وحشت گفت : وای خداجونم ... یعنی ما با این

هیبت و قیافه بید شکل عروسا بشیم ؟

دخترا زدند زیر خنده .

ساؼر : چه عیبی داره ... اتفاقا قصد دارم تو یکی رو خودم عروس کنم بفرستم خونه ی بخت

دوباره زدیم زیر خنده .

روبه ارشیا گفتم : خوب ارشیا خان حاضری بری بستنی بخری ؟

ارشیا : مگه می تونم قبول نکنم ؟

من : خوب پس ما منتظریم ؟!

ارشیا : بسیار خوب اجازه بدید لباسمو عوض کنم . سپس از جا برخاست و به طرؾ ساختمون رفت .

ره به بقیه گفتم : ببینید چه بچه حرؾ گوش کنیه ... حالا اگه شماها بودید یه ساعت چونه می زدین و

تخفیؾ می خواستین .

بردیا : اون حرؾ گوش کن نیست ، خره ، هالوئه، پخمه اس .

آیلار : ا .... جلو دهنتو بگیر ، نشسته پشت سر داداشم دری وری میگه .

من :راست میگه ، تا می بینید یه مرد خوب پیدا میش بهش می گید پخمه و هالو .


romangram.com | @romangram_com