#فرشته_نجات_پارت_16
* * * * *
- ایلسا کجایی ؟ الان سال تحویل میشه .
از توی اتاق داد زدم : اومدم مامان .
برای آخرین بار نگاهی به خودم در آینه اند اختم . سارافون یاسی رنگ که با گلهای سفید تزیین شده بود
، به همراه شلوار جین بنفش پر رنگ و شال همرنگ آن پوشیده بودم .بالا خره از آینه دل کندم و پایین
رفتم .
مامان با دیدنم گفت : بدو بیا الان سال تحویل میشه .
میان ستاره و شاران )گردنبند درست شده از بادام( دخترعمویم نشستم . چشمانم را بستم و مشؽول دعا
کردن شدم که سال تحویل شد .ربع ساعتی را مشؽول روبوسی و تبریک گفتن بودیم . بعد از آن آقابزرگ
که بزرگ خاندان مهراد بود پس از تبریک مجدد ، از میان قرآن وسط سفره مقداری تراول در آورد و به
هر کداممان مبلؽی به عنوان عیدی داد . خانم بزرگ هم به تبعیت از شوهرش همین کاررا کرد و پس از
آنها بقیه ی مردا ی فامیل به همراه خانم هایشان چیزی به عنوان عیدی به بچه دادند .
آن شب برای اولین ارشیا را دیدم . برخلاؾ گفته های عمو رضا ، بابای سهیل ، فوق العاده ساکت بود و
از همان ابتدا گوشه ای نشسته بود و به میز خیره شده بود .
آهسته به ستاره گفتم : ستاره ، برادر آیلار چرا اینقدر ساکته ؟ بابات که می گفت خیلی فوضوله !
لبخند ؼمگینی زد وگفت : تا دوماه پیش اینطور بود تنهایی کل خونه ی خانم بزرگو میذاشت روسرش ،
خیلی شیطون و فوضول بود ، تمام دخترای دانشگاه عاشقش بودن ، حاضر جواب بود و در عین حال
مهربون . خدا اون شرمین بی همه چیزو بکشه که این بلا رو سر ارشیا آورد.
نگاهی به ارشیا که ساکت نشسته بود و به حرفای باربد گوش می داد انداختم و گفتم : پس ما جرا عشقیه
!؟
ستاره : شرمین دختر یکی از شرکای دایی تارخ بود که ارشیا از وقتی دیدش عاشقش شد .پارسال اواسط
فروردین بود که دایی اینا رفتن خواستگاریشو به خاطر عجله ی ارشیا خیلی زود نامزدی گرفتن . اون
واقعا خوشکل بود ولی حیؾ که دختر خوبی نبود . ارشیا دیوونه ی شرمین بود هر چی شرمین
میخواست فورا براش فراهم می کرد ، اون خیلی خوشحال بود اما ....
ساکت شد ومن با کنجکاوی به صورتش خیره شدم . بعد از چند ثانیه ادامه داد : یه روز ارشیا سرزده
میره خونش ، آخه اونو خواهرش تنها و جدا از پدر مادرشون زندگی می کردن و ارشیا هم کلیدو داشته ،
ارشیا میره تو ومی بینه کسی نیست ، اما از تو اتاق شرمین صداهایی میاد ، میره سمت اتاق خواب و ...
شرمین و با ...... بایه مرد ؼریبه می بینه ...... بعد اون اتفاق ارشیا شکست ، خوردشد ، تا یه ماه تو
بیمارستان روانی بستری بود ، شبا کابوس میدید ، خواب زده شده بود ،بعد یه مدت هم که از اون جا
مرخص شد یه آدم دیگه شد ، کاملا افسرده و گوشه گیر . خیلی کم می خنده که البته همونا هم واسه
دلخوشیه بقیه است ، هنوزم گاهی شبا کابوس می بینه ، خیلی سعی کردم مثل سابق بهش نزدیک بشم اما
نشد .
من : تو .... دوسش داری ؟
ستاره : آره خیلی زیاد ، اون حتی از سهیل هم بهم نزدیکتر ه ، البته بود چون بعد از اون ماجرا خیلی کم
پیش میاد باهام حرؾ بزنه چه برسه به اینکه مثل سابق راهنما و مشاورم باشه .
پقی زدم زیر خنده : دهه .... من فکر کردم عاشقشی .
ستاره هم خندید : نه بابا ..... اون از بچگی به عنوان داداشم بوده با اینکه چهار سال ازش بزرگترم اما
همیشه مثه یه داداش بزرگ بهش احترام میذاشتم و میذارم .
من : اوم ... پس ارشیا خان عاشق پیشه تشریؾ داشتن ؟!
ستاره : از وقتی شنیده شرمین داره برمی گرده کابوساش بیشتر شدن و حالش باز خراب شده .
من : مگه کجا رفته بود ؟
ستاره : بعد از اینکه ارشیا نامزدی رو بهم زد رفت نروژ .
من : خاک بر سر رفته اونور عشقو حالشو کرده حالا داره بر می گرده که چی بشه ؟
ستاره : فقط خدا میدونه قراره چه بشه .
من : ؼمت نباشه ستاره جون من ببینمش یه حال اساسی ازش بگیرم تا دیگه بچه مردمو سر کار نزاره !
در همین حین باربد صدایمان زد : بچه ها ماداریم باؼو بگردیم شمام میاین ؟
ستاره : پاشو بریم بیرون که حسابی پر حرفی کردم .
romangram.com | @romangram_com