#فرشته_نجات_پارت_15
جلوتر از همه به ساختمان رسیدم ، عمه و عمو پدرام برای استقبالمون آمده بودند .
عمه : چرا انقدر دیر کردین ؟
مامان : پرواز تاخیر داشت مهوش جان .
عمه : حتما خسته این بیاین بریم تو استراحت کنین .
همگی به داخل رفتیم . بادیدن سالن خالی گفتم : په بقیه کجان ؟
عمه : جوون ترا رفتن این اطراؾ یه دور بزنن بقیه هم خوابن .
من : ا .... اینکه نامردیه اونا برن ما بمونیم ؟! منم می خوام برم .
عمه :عزیز دلم شما تازه رسیدین خسته این یه استراحت کنین بعد باهم میریم .
من : نچ ... نمی شه .
مامان با اخم گفت : باز بچه شدی؟الان وقت لج بازیه ؟
پارسا : ناراحت نباشین عمه جان من می برمش ، یه دوری میزنیم .
مامان : آخه اینطور که نمی شه تو خودت از ما خسته تری ، دیشب تا نزدیکی های صبح اداره بودی !
پارسا : نه عمه خسته نیستم .
با ذوق ساکم را به اتاقی که عمه نشانم داده بود بردم و به قول معروؾ سه سوته لباسم را عوض کرده و
به دنبال پارسا رفتم.
ساعت از شش گذشته بود که بازگشتیم . صدای همهمه ی داخل تا جلوی در باغ هم می آمد و همراه
پارسا داخل رفتیم . باورود ما همهمه ها تا حدودی خوابید . هردو سلام کردیم.
مامان با دیدن بسته های خرید تقریبا جیػ زد : ایلسا !
خنده ام گرفت : جانم مامان جون .
مامان : توباز رفتی خرید کردی ، پس اون همه آت و آشؽالی که اون سری با بردیا و ساؼر خریدی چی
شد ؟!
من : اونام سر جاشه مامان .
رو به بابا گفت : همش تقصیره توئه که پولای بد بختو میدی دستش .
بابا : ای بابا خانم چیکارش داری ، خودت یادت رفته چه جوری داییه بدبخت منو می چزوندی واسه صد
تومن پول . لازم به ذکره پدر و مادرم پسر عمه ، دختر دایی هستن .
مامان با جیػ گفت : آرش !
بابا : جان !
مامان : یه بار دیگه حرفتو تکرار کن .
بابا : هیچی یاسی خانم من چیز خردم شما ببخش ، سپس رو به من گفت : میبینی چه دردسری واسه ما
تراشیدی ؟
من : وا بابا شما کنترل زبونتو نداری من چکارم !
مامان : بی خود به اون گیر نده ، کرم از خودته فکر کردی من نمیشناسمت ؟
بابا دستش را دور شانه های مامان انداخت و گفت : یاسی جونم ! اگه اون سرویس یاقوت سرخه رو
برات بخرم منو می بخشی ؟
مامان : آرش !
همه زدیم زیر خنده .
بابا رو به ما گفت : مرض شما چتونه ؟!
سپس رو به مامان ادامه داد : یاسی جان ، خانمی ، عزیز دلم ؟
دوباره زدیم زیر خنده .
مامان : درد ! شما چتونه ؟ تاتر که نیومدین ؟!
من : چیز خوری های بابا واسشون جالبه ، ما که رفتیم .
بابا : فتنه به پا کردی حالا می گی ما که رفتیم ؟
شانه هایم را بالا انداختم و به سمت اتاقها به راه افتادم . بسته های خرید را کنار تخت انداختم و روی
تخت دراز کشیدم و به سرعت به خواب رفتم.
romangram.com | @romangram_com