#فرشته_نجات_پارت_14

دایی : طرحش مال ارشیا ست .

من : ارشیا ؟

دایی : پسر آقای مهراد .

تازه یادم آمد : آهان فهمیدم داداش آیلار.

دایی : اوهوم .

دوباره به سمت ویلا برگشتم و مشؽول دیدن آن شدم . همانطور که قدم زنان به سمت ساختمان ویلا می

رفتم حضور کسی را کنارم احساس کردم . پارسا بود : به به احوال جناب سرگرد ؟

خندید و چال زیبای گونه هایش نمایان شد . با انگشت به لپش زدم و گفتم: صد دفعه نگفتم اینطور نخند !

میخوای دخترا داداچمو بدزدن ؟!

دوباره خندید و گفت : چیه می خوای دبه ی ترشی بام درست کنی ؟

من : نخیر میدونی من چقدر واسه عروسی تو برنامه دارم !

پارسا : پس چرا نمیذاری دوتا دختر مارو ببینن شاید بختمون باز شد .

چشمان را گرد کردم و گفتم : بله بله دیگه چی جناب سرگرد ؟

پارسا : هیچی سلامتیت .

من : نه بابا مثکه راه افتادی سرگرد جان !

پارسا :ایلی یه خواهش بکنم ؟

من : تو جون بخواه کیه که بده !





پارسا : جدی گفتم .

من : منم جدی جواب دادم سرگرد جونم !

پارسا : میشه انقدر نگی سرگرد ؟

من :چرا سرگرد ؟

چپ چپ نگاهم کرد که با خنده گفتم : وای سرگرد جونم اینجوری نگام نکن می ترسما !

پارسا : مگه خلاؾ کردی ؟

من : نخیر تویه جور نگاه می کنی که حتی آدمی که خلاؾ نکرده باشه هم اعتراؾ می کنه ، چه برسه به

خلافکار . بیچاره اونایی که تو بازپرسشونی ، فک کنم بدبخت به تموم جرمای کرده و نکرده اعتراؾ

کنه .

قبل از اینکه پارسا فرصت جواب دادن پیدا کنه دایی که به کنارمان رسیده بود گفت : چی میگی به این

پسر ما دختر ؟ یه پسر سر به راه تو فامیل مونده اونم میخوای ازراه به درش کنی ؟

من : ا ... دایی خیلی دلتونم بخواد پسرتون با یه دختر مهربون و خوشکل و بانمک و شیطون و خانم

بحرفه ، تازه دارم ارشادش می کنم که از راه به در نشه ... نچ نچ .

دایی : تو ازراه به درش نکن ، ارشاد کردن پیشکش .

من : ا ... دایی ، شما که نبودی ببینی چیا میگفت این شازدت ؟

دایی : مگه چی میگفت ؟

من : می گفت بزار بخندم خوشکل بشم چند تا دختر چال گونه هامو ببینه بلکه پسندید و مارو از ترشیدگی

نجات داد .

دایی با خنده گفت : مطمئنی ؟

من : به جون شما ؟

دایی : نه خوشم اومد ...میشه بهش امیدوار بود .

من : دایی !

مامان از پشت سر دایی گفت : هم باز تو شروع کردی ور ور کردن ؟!

ایلیا : تو خونه هم کم ور نمی زنه ؟!





به چمدونای توی دستش اشاره کردم و گفتم : شما برو حمالیتو بکن .

ایلیا : دوباره شروع نکنا !

من : اگه شروع کنم چی میشه ؟

مامان : خجالت بکشین بیاین برین تو .

romangram.com | @romangram_com