#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_9


بعدی را خواندم.

- به تعدادی خانم مجرب و مجرد جهت فروشندگی در بوتیک کت و شلوار...

نگذاشت ادامه دهم و غر زد: بسه بندازش اون ور. مردونه فروشیه بعد دختر مجرد می خوان! کاملا مشخصه برا چیه!

از غیرتی شدنش خوشم آمد ولی حیف که حرفش از باد کله اش سرچشمه می گرفت نه جیب پر پولش.

- ببخشید آقای نسبتاً غیرتی! بندازمش اونور شما خرج دوا و دکتر مامانم و شکممون رو میدی؟

دست برد سمت سیستم و صدایش را تا انتها زیاد کرد تا دیگر حرف نزنم. امشب زیادی نمک به زخم تنگ دستی امان ریخته بودم، سوز داشت...

صدای سیستم را کم کردم.

- امید؟

- هوم؟

دلخور بود؛ دوباره صدایش زدم: امید؟

نگاهم کرد و دلم برای چهره ی جذابش و آن سبزهای درشت ضعف رفت. دوباره فهمید چه در دلم گذشته که رفع دلخوری شد.

- جون امید؟

- چقدر از درست مونده؟

- خیلی.

- آقای دکتر بشی پولدار میشیا! تخصص جراحی پلاستیک بگیر. لامصب روزی هیچی نباشه دو تا عمل بری و ده تا مریض ویزیت کنی چهل میلیون درآمدت میشه.

دوباره با حرص صدای سیستم را زیاد کرد، من لج بازتر بودم. کمش کردم...

- چی شد، بد گفتم مگه! نکنه دکترم بشی می خوای تو همون اتاق بمونی همچنان. امید تو اصلاً به پول اعتقاد داری!

- نه ندارم! پول خوشبختی نمیاره پروا! این قدر بهش فکر نکن. تخصصم رو خودم انتخاب می کنم نمی خواد برام تعیین رشته کنی.

- لابد قلب آره؟

به وضوح منقبض شدن اجزای صورتش را از زور ناراحتی دیدم. مادربزرگش بر اثر بیماری قلبی فوت کرده و او که تنها سرپرست مادربزرگش بوده نتوانسته بود خرج عملش را بدهد.

بیست و هشت سال سن داشت؛ بچه نبود که از ناراحت کردنش ابا کنم.

- چرا صورت مسئله رو پاک می کنی! چیزی که زیاد داره مملکتمون جراح قلبه. مادربزرگ تو از نبود دکتر نمرد از بی پولی مرد امید!

اخم کرد و در اتوبان سرعتش بیشتر شد.

romangram.com | @romangraam