#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_69


از امید خجالت می کشیدم از این‌که نمی توانستم جواب آن همه محبتش را با محبت جواب دهم، از این‌که خوبی هایش را با سنگ‌دلی پاسخ می دادم، از این‌که در پس تمام نه گفتن هایم به خاطر نداری اش تحقیرش می‌‌کردم، نمی‌دانم می دانست یا نه که چقدر دوستش دارم و مجبورم که نداشته باشم...

در باز شد و پر اخم پشت فرمان نشست و استارت زد، دنده را جا به جا کرد و خواست دنده عقب از پارک بیرون برود که صورتش جمع شد و با هر دو دستش شقیقه هایش را فشار داد، از دردش قلبم تیر کشید.

-امید؟ خوبی؟

جوابم را نمی داد، پلک هایش را محکم روی هم فشرد، انگار سرش درد می کرد...

لبم را به دندان گرفتم یعنی تقصیر من بود سردردش؟! مگر چقدر از حرف هایم اذیت شده بود که به این روز افتاده بود؟! لعنت به من..‌.

-امید؟ امید؟

سرش را به پشتی صندلی اش تکیه زد، کج نشسته بودم، کمی خودم را جلو کشیدم و آشفته و درمانده دوباره صدایش زدم.

-امید...

تمام وجودم چشم شده و نگاهش می کردم، داشتم سکته می‌کردم چرا این‌قدر رنگش پریده بود! از صورتش پیدا بود که چقدر درد دارد.

سکته نکند!

-امید غلط کردم ببین منو؟ امید جواب بده امید...

جواب نداد ولی کم کم گره ابروهایش از هم باز شد. خوشحال شدم و بی اراده از ذوق زیاد لب هایم به لبخند کش آمد انگار مرده ای را احیا کنند و زنده شود!

-امید خوبی؟

دست هایش را از روی شقیقه اش پایین کشید.

-امید؟

جواب نداد و با مکث پلک هایش را از هم باز کرد و خیره در چشم هایم اخم هایش وحشتناک در هم رفت، ترسیدم و بی اراده خودم را از مقابلش عقب کشیدم.

-امی...

فریاد یهویی اش نه تنها تن و بدن من بلکه شیشه های ماشین را هم لرزاند!

-خفه!

تا به حال امید را این‌طور ندیده بودم، مثل دختر بچه ای که پدرش دعوایش کرده بغ کردم و صورتم را سمت مخالفش چرخواندم و از شیشه به بیرون خیره شدم، هیچ وقت فکر نمی‌کردم از امید ناسزا بشنوم، انگار خود مرگ بود برایم آن "خفه"ای که بارم کرد، چقدر برایم سنگین آمد بی‌مهری امیدی که نازکشم بود... خودم خواستم نامهربان باشد، مگر غیر از این بود پس چرا داشتم دیوانه می‌شدم! پس چرا قلبم داشت پر تپش می‌کوبید! پس چرا بغض تا گلویم بالا آمده بود!

متوجه شدم که سرش را روی فرمان گذاشت. زیر چشمی نگاهش کردم، سرش را بالا آورد و سه بار محکم روی فرمان کوبید.

-لعنتی لعنتی لعنتی...

شانه هایم از شدت ضربه هایی که روی فرمان کوبید بالا پریدند، دستش را پشت صندلی ام زد، حرکتش انقدر ناگهانی بود که خودم را به در چسباندم، با این حالی که امید داشت بعید نبود بخواهد سرم را بکند اما قصدش دنده عقب گرفتن بود با سرعت ماشین را راند و از پارک خارج کرد، اصلا نگاهم نمی‌کرد، روی ترمز کوبید و دستش را از پشت صندلی ام برداشت و صاف نشست، دنده را جا‌بجا کرد،

romangram.com | @romangraam