#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_60


-مادر من نیست!؟

دانیال پر سر و صدا داخل حیاط آمد.

-مامان فرشته بیا که قربونی هم رسید این قدر گفتی کاش قربونی می کردیم برا نوزاد.

خروس سیاه رنگ در آغوشش را بالا گرفت.

-چاق و چله هم هست.

سهیل شعله ی زیر بادمجان ها را کم کرد و برای گرفتن خروس از دانیال سمتش رفت.

-بده ببینم این الان اون گوسفندیه که مادرت می گفت پس چرا شبیه خروسه!

خنده ام گرفت.

دانیال: حیوون حیوونه دیگه مهم اینه که سرببریم و برا چیزش... چی بود!؟

رو به فرشته خانم پرسید: مامان برا چی چیش گفتی قربونی کنیم؟

فرشته خانم چپ چپی دانیال و سهیل را نگاه کرد.

-من گفتم خروس قربونی کنیم!؟ من گفتم کاش پول داشتیم گوسفند عقیقه کنیم برای دفع بلا از نوزاد.

دانیال: اها آره همین گوسفند گیرم نیومد خروس خریدم نیت مهمه دیگه! ظاهربین نبودی مامانا! نوزاد که اومد جلوش می زنیمش زمین...

سهیل خروس را مقابل صورت دانیال گرفت.

-اینو میزنی زمین! گاو مگه میخوای زبح کنی خروسه دیگه کلشو می کنیم تمام.

داشتم میخندیدم که امید از کنارم بلند شد و سمتشان رفت.

-دفع بلاست دیگه، اشکال نداره دستتم درد نکنه دانیال، همینو میدیم به یه نیازمند.

سهیل خروس را داخل حیاط رها کرد و خندید.

-حله آقا خروس مال خودمون شد!

دانیال با خنده پس کله ی سهیل کوبید همگی از مزاح سهیل به خنده افتادند اما... نگاه نگران امید که سمتم چرخید کاملا تلخی حرف سهیل را به جانم ریخت، نشد بخندم یعنی اصلا خنده نداشت. از خودمان نیازمند تر هم مگر بود!

عقیقه ی خروس!

سهیل همیشه وسط خال می زد.



romangram.com | @romangraam