#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_59
کنارم نشست.
-اوم... پروا ببین منو.
سرم را زیر انداختم خودم هم نمیفهمیدم چرا دلخورم! حالم بد بود کاش جواب آزمایش خان جان خوب باشد
-بی خیال امید.
-مجبور بودم برم پروا.
سبزی چشم هایش را هدف گرفتم.
-پیش مادرت؟
جواب نداد و با مکث لبش را گزید و مردمک چشم هایش لرزید.
-مگه میشه آدم کنار کسی بشینه و نسبت به همون کس احساس دلتنگی کنه پروا!
لبخند نزدم گر چه حرفش شیرین بود.
-میخوای جواب سوالمو بپیچونی!
دلخور شد شاید هم کلافه!
-میدونی که...
-آره می دونم ازت سوال نکنم چون دلت نمیخواد بهم دروغ بگی.
لبخند زد و نگاهش را بین چشم هایم حرکت داد.
-برا اینکه از دلت درارم شب میخوام ببرمت یه جای قشنگ.
حوصله ی هیچ جا را نداشتم.
-کاش جواب آزمایش خان جان خوب باشه.
این جمله را در این سه روز سه هزار بار تکرار کرده بودم، فرشته خانم می گفت ذکر بگو. این هم خودش نوعی ذکر بود. نبود؟!
-دیوونه به چیزا منفی فکر نکن. چیزی نیست نگران نباش. نبودم پروا... ببخش تنهایی بردی خان جانو دکتر.
چقدر تو خوبی امید!
-مادر منه تو که وظیفه ای در قبالش نداری عذرخواهی نمیخواد.
دلخورش کردم.
romangram.com | @romangraam