#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_58


-بسه هاکان من اگه ندونم داری چه غلطی می کنی که باید برم بمیرم کور خوندی اگه من بذارم بری اون دختره ی گداگشنه رو برداری بیاری تو این خونه!

داشتم شاخ در می آوردم، چه می گفت!

سهیل دستپاچه میانه را گرفت.

-مهوش جون من میارمش شما کوتاه بیا...

-صبر کن ببینم سهیل از کی حرف می زنه! کیو میگی مامان؟

-اون دختره پروا فکر نکن اربده کشی می کنی و راتو می کشی و میری من حواصم نیست بهت!

از شنیدن اسم پروا از زبان مامان سرم چنان تیری کشید که فرمان را رها کردم و دو دستی سرم را چسبیدم. همینم مانده بود که چشمم دنبال عشق امید باشد! اصلا مامان از کجا راپورت امید را داشت!

سهیل هراسان گوشی را رها کرد و فرمان را چسبید.

-یا حسین! هاکان مواظب باش گاز نده پسر... هاکان!

داد می زد و صدایش سردردم را تشدید می کرد، صدایی شبیه زوزه ی باد در سرم میپیچید و می فهمیدم که سهیل ترسیده است، اه لعنتی باز هم سردرد... هنوز به این دردها عادت نکرده بودم...

-هاکان گاز نده هاکان هاکان... یا حسین...

لحظه ای چشمم به ماشین هایی که خلاف جهت حرکت من می امدند خورد، باز از مسیر خود منحرف شده بودم و...





پروا:



همگی در حیاط جمع بودیم، امروز ساجده و نوزادش مرخص می شدند و به پیشنهاد فرشته خانوم ترتیب مهمانی داده بودیم، هر کس به وسع خودش مقداری مواد غذایی آورده بود و به یاری هم قیمه بادمجان و پلو روی اجاق بار گذاشته بودیم. ولیمه ی نورسیده ساجده و رامین بود. همگی پر شور و خندان در حیاط به تکاپو بودند. من هم بودم ولی... دلم شور خان جان را می زد، خیلی بی حال بود کلیه هایش هم اذیتش می کردند؛ کاش جواب آزمایش هایش خوب باشد...

امید که بعد از سه روز پیدایش شده بود حالا روی تخت مفروش داشت برای خان جان اظهار شرمندگی می کرد. آهی کشیدم در این سه روز که نبود بودنش برایم ارزش طلا گرفته بود. خودم غذا میپختم، سر کار که بودم مدام دلم پیش خان جان بود، با چه مشقتی زیر بازوهایش را گرفتم و تا آزمایشگاه بردمش و آوردمش اگر امید بود همه چیز راحت تر بود...

سنگینی نگاهم را متوجه شد، لبخند و برق چشم هایش نشان از یک چیز داشت؛ دلتنگی.

نگاهم را آرام سمت آب حوض چرخواندم و بی جهت مشتم را از آب پر کردم و خیره اش شدم.

-ببخشید، باشه؟

سرم بالا آمد و اب از دستم توی حوض ریخت.

-نیازی به عذرخواهی نیست.

romangram.com | @romangraam