#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_57




گوشی ام زنگ خورد و نگاهم را شکار کرد، از دیدن شماره ی مامان اخم هایم اتوماتیک در هم رفت.

-بردار هاکان دیشبم خیلی بد باهاش حرف زدی!

شاکی شدم:

-من بد حرف زدم!؟ زور میگه موردی نداره از نظرت؟!

-خیلی خوب حق با تویه ولی الان جوابشو بده.

تماس را وصل کرد و روی اسپیکر گذاشت.

-هاکان؟

این لحن هاکان صدا زدنش یعنی میخواهد زهر چشم بگیرد تا نتوانم روی حرفش نه بیاورم.

ناچار شدم جواب دهم.

-بله؟

-بله و زهرمار! کجایی ساناز اومده شرکت نیستی!

از زور عصبانیت پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم و بدتر از آن پایم را هم محکم تر روی پدال گاز خواباندم.

سهیل بازویم را فشرد که چشم باز کردم و خودش جواب مامان را داد:

-سلام مهوش جون. خوبین؟

مامان: مگه رفیق احمقت میذاره خوب باشم!

دلم می خواست برگردم شرکت و با یک مشت کار ساناز را یکسره کنم و جنازه اش را برای مامان ببرم تا بفهمد که سر هر کس و ناکسی ناسزا بارم نکند.

سهیل: قرار کاری داریم مهوش جون تو خیابونیم.

مامان: رو اسپیکره؟

سهیل: بله.

خطاب به من صدایش را بالا برد:

-شب خاله و عموت دارن میان اینجا به خدا هاکان اگه دیر کنی یا بیای و ساناز رو جلوشون ضایع و اذیت کنی دیگه یه کلمه هم باهات حرف نمی زنم می دونی که حرف بزنم عملی می کنم پس خوددانی!

-من اصلا ساناز رو به جایی حساب می کنم که بخوام اذیتش کنم! خودش رو زده به موش مردگی خامت کرده!

romangram.com | @romangraam