#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_56
این حس دوست داشتن را به تعداد کمی از انسان های اطرافم داشتم و سهیل در راسشان بود.
-چه جوری؟
-یه جور عاشقونه! موها تنم سیخ میشه.
در آسانسور باز شد.
-بیا تو خل و چل.
دستش را در جیبش فرو کرد.
-درد گردنت به جونم. داداشت جون میده برا تو هنوز مونده تا باور کنی... بیا بگیر اینم قرص بخور، اون آمپوله خب زودتر اثر می کرد که نخواستی!
لبم به لبخند رو به بالا کش آمد، قرص را از دستش گرفتم و مشتی آرام به سینه اش کوبیدم.
-کارت درسته، فقط تو شرکت چرا ندادی الان با چی بخورم قرصو داداش جان؟
-با تفت قورت بده دیگه آب چیه بچه سوسول.
چپ چپی نگاهش کردم که با صدا خندید و شیشه آب معدنی کوچکی از کیفش بیرون کشید.
-شوخی کردم بیا حواسم نبود هر چی تف داشتی تو دلت حواله ی روح لطیف من کردی دیگه یه قطره هم برات نمونده!
گردنش را گرفتم و به بیرون از آسانسور هلش دادم.
-مامانت می دونست چه رومخی هستی که کامل حضانتتو داد به من و خودش رو راحت کرد!
به قهقه خندید و قرص را با جرعه ای آب خوردم.
-آی گفتی به خدا هفته ای یه ساعتم که میرم دیدنش هی ساعت رو نگاه می کنه ببینه کی گورمو گم می کنم راحت شه!
با ریموت قفل در ماشین را باز کردم.
-فیلمبرداری رو کی شروع می کنید؟
نشستیم و بلافاصله ماشین را راه انداختم.
-از سه شنبه. فقط زیاد از خانومی که سعادتی آورده خوشم نیومد امروز قراره تست گریم بره ببینم میتونه قیافشو نزدیک به اون چیزی که میخوام دراره یا نه!
سر تکان دادم.
-خوبه فقط جلوی ساناز حرف نزنیا خودشو بندازه وسط فیلمبرداری حوصله ی جنگ اعصاب با مامان رو ندارم.
-نه بابا مگه خر مغزمو گاز زده!
romangram.com | @romangraam