#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_55
دوباره صدایش صدای سهیل شد.
-یعنی پایین منم به عضله ی گردن تو فرمان میده؟
شلیک خنده ام اتاق را پر کرد، بمیری سهیل طوری سوال می کرد که انگار واقعا منتطر شنیدن جواب است!
تقه ای به در خورد، با تک سرفه ای به زحمت خنده ام را جمع کردم و سهیل سریع آمپول را پشت کمرش پنهان کرد و بفرما گفت.
-بفرمایید.
از فرصت استفاده کردم و آمپول را از دستش گرفتم و توی سطل پرتاب کردم.
خیلی سرعت عملم بالا بود و نتوانست مانع شود، با حسرت به سرنگ داخل سطل خیره شد.
-به درک از گردن درد تلف شو!
به منشی که داخل آمده بود نگاه کردم تا حرفش را بزند، با بهت به تیپ سهیل خیره بود.
تک سرفه ای زدم که دست از فضولی بردارد. دستپاچه سمتم نگاه کرد و طوطی وار کلمات را کنار هم چید:
-جناب برومند ببخشید قرار با آقای تارخ رو کنس...
-نخیر خانوم مشکلی نیست، بفرمایید.
نفسش را از سر آسودگی فوت کرد، دوباره به روپوش سهیل نظر انداخت و ناچار بیرون رفت.
گردن دردناکم را ماساژ دادم.
-کی بزرگ میشی سهیل؟
-جون بابا میخوای برام زن بگیری؟
گوشی و سوییچم را برداشتم.
-این همه راه رو کوبیدی رفتی داروخونه برا من لوازم لودگی بخری بیاری! گردنم تکون نمیخوره همه چی رو به مسخره میگیری، خوبه من موقع مرگ لنگ یه جرعه آب باشم و از تو کمک بخوام.
در را باز کردم و راه خروج از شرکت را در پیش گرفتم.
-داداشم درد داشته باشه و من پی مسخره بازی برم! اینجوری شناختیم هاکان؟
دکمه ی آسانسور را زدم و به انتظار بالا آمدن اتاقکش رو به سهیل که از برادر برایم عزیزتر بود ایستادم.
-این جوری نگام نکن.
romangram.com | @romangraam