#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_51
رو به من ادامه داد:
-پروا با امید چیکار داشتی زنگ زدی بهش؟
وای خاک بر سرم، چقدر روی امید حساس شده بودم که ساجده و اوضاع اورژانسی اش را به کل از یاد بردم!
-هیچی سهیل، حالشو میخواستم بپرسم، کار نداری؟
-نه برو حالش خوبه، من مطمینم نگرا...
میان حرفش پریدم: مهم نیست سهیل بیخیال خدافظ.
تماس را قطع کردم، چاره ای نبود باید با تاکسی می بردمش، سمت ساجده رفتم داشت زیر لب ذکر می گفت و دستش روی شکمش بود.
-ساجده الان میام همین جا بمون، ببینم میتونم مرخصی بگیرم.
هاکان:
پشت میز نشسته بودم، گردنم خشک شده بود، دیشب سر ساناز با مامان خیلی جدی بحث کردم و نتیجه اش این شد که برای دور ماندن از اصرارهایش شب را در شرکت صبح کنم.
در باز شد، سهیل بود با سینی صبحانه.
-ببین داش سهیلت چیا برات خریده.
شروع به انتقال محتویات سینی روی میز میهمان کرد.
-بیا قربون اون اخلاق نداشته ت برم بیا بخور جون بگیری بتونی کتکایی که شب قراره از مهوش جون بخوری تحمل کنی.
چپی نگاهش کردم.
-یه صبحونه برام گرفتیا از دماغم باید دراریش، جمع کن زهرمارم کردی.
گردنم را ماساژ دادم لعنتی تکان می دادم آخم در می آمد.
-به جاش برو یه مسکنی کوفتی زهرماری چیزی بیار بلکه گردن درد لعنتیم رو آروم کنه.
لودگی اش گرفت، با غر و غمزه سمتم آمد و در صورتم خم شد.
-جون تو فقط اشاره کن الان برات گرمش می کنم یواش یواش نرمش می کنم اراده کن حلش می کنم.
romangram.com | @romangraam