#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_5
-اشتهامو کور کردی امید برو کنار.
سمت اتاقش هلم داد.
-خیلی خب قاطی نکن غلط کردم بیا شامت و بخور شکم گشنه بمونی تا صبح فقط می خوای غصه بخوری! غصهی چیزایی که تو دوست داری و من ندارم!
تلخ تیکه انداخت و دلخور نگاهش کردم. نگاهش را ندزدید و اجازه داد تمام وجودم از زهر سبزش پر شود.
در را هل داد و بی اینکه نگاه بگیرد به داخل هدایتم کرد.
نگاه گرفتم و سر صحبت را جهت دیگری کشاندم تا دلخوری اش کم شود.
- استعفا دادم امید.
ماهی تابه را از روی پیکنیک برداشت و وسط سفره گذاشت.
- برای چی؟
- مسیرش دور بود.
- خوب کاری کردی.
قاشق را سمتم گرفت و نگاهش باز مهربان شد که باعث لشد بخند بزنم و در دلم به علاقه ام به او و مهربانی هایش اعتراف کردم.
-به چی می خندی؟ به پوست کلفتی من؟
خنده ام شدت گرفت.
- نه، به این که همچین میگی خوب کردی انگار گاوصندوق مون پره پوله و نیاز به سرکار رفتن من نبوده و از روی تفریح می رفتم!
دوباره تلخ شدم و دست خودم نبود.
دستش را پیش آورد و لقمه اش را در دهانم می چپاند و تشر زد: یه وقتا دلم می خواد زبونت رو با عسل طعم دار کنم!
اعتنایی به حرص زدنش نکردم و لقمه را با آرامش جویدم و چه خوش طعم بود لقمهای که امید برایم پیچید.
تک خنده شادی زد و می دانستم از دریچه چشم هایم تا عمق قلب و مغزم را خوانده!
-آهان این اون پرواست که دوسش دارم! تلخ نباش، تلخی برای عسل چشمات وصلهی ناجوره!
تکه نانی برداشتم و این بار برای شیطنت زهر زدم.
-زنبوری که عسل چشمای منو ساخته رو خرزهره نشسته بوده!
قاشق محتوی بادمجان را روی نان در دستم برگرداند و زیر لب نق زد که نشنیدم.
romangram.com | @romangraam