#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_48
رو به همکارم کردم.
-هاله جان یه دقیقه برم ببینم دکتر به دوستم چی گفته.
-برو من هستم پروا جون.
تمام صندلی ها پر بود، مقابل پای ساجده که مات به سرامیک های کف خیره بود خم شدم و دستم را روی شانه اش گذاشتم.
-ساجده دکتر چی گفت؟
از فکر پرید و خواست بلند شود که مانع شدم.
-بشین رنگ به رو نداری. دکتر چی گفت؟ چرا این حالی شدی؟
چشم هایش دودو می زد.
-گ...گفت... بچه رو پاست... ضربان قلبش نا... نامنظمه... گفت... همین الان برم... برم برا سزارین...
دستش را بالا آورد و پاکتی را سمتم گرفت.
-نامه ی ارجاعی داد گفت... سریع بستریت می کنن با این نامه...
مقابل پایش نشستم، حالش خیلی بد بود، خودم هم نگرانش شده بودم هم نگران خودش هم بچه ی در خطرش.
-آروم باش ساجده، نگران نباش. از چی می ترسی؟
-از...
-عمل سزارین؟
سرش را تکان داد و قطرات درشت اشک پایین ریخت و انگار کمی به اوضاع مسلط تر شد.
-بچم... تو خطره. وقتش نبود آخه رامین هنوز حقوق نگرفته.
چشم هایم از درد بی اراده بسته شد و محکم لب هایم را به هم فشردم تا خودم را آرام کنم، چشم باز کردم.
-من پول دارم نگران نباش، الان زنگ می زنم رامین بیاد.
از مقابلش بلند شدم، شماره ی تلفن همراه رامین را گرفتم، معمولا هندزفری به گوشش میزد زیر لباس کارش تا تماس های ساجده بی پاسخ نماند. به گوشه ای خلوت در سالن رفتم.
-بله؟
romangram.com | @romangraam