#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_44


-نه بابا دیوونه گنج و بانک چیه! ماشین رفیقمه.

نگاهم روی فلش صورتی عروسکی روی سیستم کشیده شد. صورتی تنها رنگ شخصی خانم هاست پس رفیقش دختر است!

-گلی جون نگرانت بود دیشب چرا نیومدی خونه؟

بی خیال با کف دستش فرمان را پیچاند و ماشین را سمت راست هدایت کرد.

-مگه دفعه ی اولمه؟

-همین دیگه تعداد دفعاتت زده بالا نگران تر شده طفلکی.

-مگه بچه ام؟

بچه ای دیگر! بیست و یک سال که سنی نیست!

-چه بدونم مادره دیگه، حالا کجا بودی؟

بی صدا خندید.

-ماموری زیرزبونم و بکشی؟

با چشم و ابرو به فلش عروسکی اشاره کردم.

رد نگاهم را گرفت و این بار با صدا خندید، با گوشی ام به بازویش کوبیدم.

-زهرمار، مچت رو گرفتم، زیرش بزنی کشتمت.



خنده اش را به زحمت جمع کرد.

-خوب نیست آدم عقلش به چشمش باشه ها! خب این فلش می تونه برا خواهر رفیقم باشه که دست داداشش جا مونده!

پنچر شدم، به این جایش فکر نکرده بودم.

-همین جاست؟

به جهت اشاره اش نگاه کردم، جلوی ساختمان مرکز سونوگرافی بودیم.

-اوهوم بلدیا!

خندید.

-به یه نحوی میخوای یه چیزی به گردنم بندازیا!

romangram.com | @romangraam