#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_41


-دستتون درد نکنه. نگران هومنم نباشین بچه نیست که.

-آه... چی بگم! اگه دیدیش یادت نره ها!

-چشم خیالتون تخت.

ساجده از حیاط صدایم زد: پروا؟

سریع با گلی جون خداحافظی کردم و بیرون رفتم.

-ساجده الان میام. مانتومو تن بزنم اومدم.

مانتو و کیفم را برداشتم و به حیاط بازگشتم و همراه ساجده و رامین بیرون رفتیم. رامین فرمان موتورش را دست گرفته و هم پای ما می آمد تا سر خیابان من و ساجده با تاکسی خط برویم و او با موتورش به سرکارش برود.

-پروا دستت درد نکنه مواظبش باش از دیشب یه ریز میگه کمرم تیر می کشه.

برای رفع نگرانی هایش سر تکان دادم و لبخند زدم.

-طبیعیه بالاخره پا به ماهه نگران نباش.

نگاهم را به چهره ی ساجده دادم تا حرفم را تایید کند ولی انگار اصلا حواسش نبود.

-ساجده خوبی؟

از فکر پرید.

-ها؟ آره آره خوبم.

رامین آه عمیقی کشید و سر به زیر و پرغم گفت: خرس و خر فرقشون چیه عزیز من! برا یه سین از دیشب بغ کردی!؟

چیزی از حرف هایش دستگیرم نشد فقط دیدم که ساجده سر چرخواند سمتش و وقتی با رامین چشم در چشم شد اشک هایش برق زدند.

-فرق خر و خرس یه سینه رامین؟!

-کسی که منو نمیبینه که آخه! فقط دوتا چشمام پیداست!

تازه دوزاریم افتاد و انگار به آنی خون در رگ هایم یخ بست. رامین در لباس خرس جلوی یک رستوران سنتی به مشتری ها خوش آمد می گفت و حالا... خدای من کاش نه ساجده نه رامین هیچ کدام نفهمند که چقدر آشفته شده ام از این که لباس خرسی رامین را با لباس خر تعویض کرده اند.

نمی دانم کی و چطور قدم هایم کندتر از آن ها شده بود و با سه چهار متر فاصله دنبالشان کشیده می شدم. ساجده داشت گریه می کرد و رامین دلداری اش می داد... حق رامین این بود؟! دنیا چرا این قدر نامردی؟! رامین دانشجوی جامعه شناسی بود درست است میانه ی راه درسش را رها کرده بود اما این حقش نبود. جایگاهش در جامعه لباس الاغ نبود، به خدا نبود.

با صدای رامین به خودم آمدم.

-پروا؟

سر بلند کردم و گیج لب باز کردم.

romangram.com | @romangraam