#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_37


-مادرش با من شما فردا مادرت رو بفرست، فردات پس فردا بشه معلوم میشه تو سرت چه خبره!

دیدم که یکه خورد.

-چی شد زرد کردی؟!

اخمالود رو به دینا کرد.

-فردا میبینمت دینا.

تیز تیر نگاه وحشی اش را توی چشم هایم کوبید، عقب گرد کرد و از پشت بام ما پرید و روی پشت بام خودشان رفت.

به دینا که مات راه رفته ی هوشنگ بود تشر زدم.

-احمق نمیگی خاک بر سرت کنه! بالا سر داداش و مادرت چه غلطی می کنی!

بغ کرد.

-چرا اینجوری کردی؟ بره دیگه نیاد چی؟

-بره به درک خاک بر سر بیشعورت این اگه تو رو بخواد فردا با مادرش میاد نه این که به دو تا تشر من بذاره بره دیگه نیاد.

-میاد.

-به همین خیال باش.

سمت پله ها هلش دادم.

-حالا هم‌ برو پایین تا دانیال ردت نیومده، به خدا دینا فردا اومد اومد نیومد به جون خان جانم اگه اسمشو بیاری میذارم کف دست دانیال که چه احمقی شدی حالا ببین.

-پروا...

-کوفت و پروا جمع کن اشکات و حالم به هم خورد، گفتی دوستیم نگفتی وسیله ی ارضا آقا شدی!

-هین پروا!

-چیه هین کشیدن داره دیدم دیگه از خود بی خود کرده بودین نیومده بودم که فردا با ساجده باید میبردمت سونوگرافی.

اخرین پله را طی کردیم برگشت و دستش را روی دهانم گذاشت.

-خیلی خب الان همه میفهمن.

نفسم را پرحرص فوت کردم و دستش را پس زدم.

-بهش پیام ندیا. اگه هم پیام داد بگو بیا خواستگاریم حرف اول و آخرمه.

romangram.com | @romangraam