#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_36
دینا قلبش را محکم در مشت گرفته بود.
-بمیری پروا زهرترک شدم.
چشم غره ای رفتم و به قیافه ی شاکی هوشنگ نگاه کردم، می خواست خرخره ام را بجود که مزاحم کام گرفتنش شده بودم. جلو رفتم و جدی و تهدیدوار انگشتم را سمتش گرفتم.
-چه غلطی می کنی رو پشت بوم ما؟
هوشنگ: تو رو سنه نه ننشی یا باباش؟
-من نه ولی دانیال چرا! صبر کن صداش کنم اون بپرسه جواب بده.
نمایشی سر چرخواندم و دهانم را برای صدا زدن دانیال باز کردم که دینا ترسان پرید و دستش را روی دهانم گذاشت.
-غلط کردم پروا صدا نکن می کشتم.
برگشتم و با تمام حرصم توی صورتش کوبیدم.
-احمق این عیاش بازیچه ت کرده حیثیتتو که به باد بده ولت می کنه میره نفر بعدی چرا این قدر بی ارزش و نفهمی تو!
هوشنگ خواست دست دینا را که جای سیلی ام روی صورتش گذاشته بود بگیرد و با محبت خرش کند که غریدم: دست بهش زدی نزدیا هوشنگ، شاید این خر باشه فکر کنه میخوای بیای بگیریش ولی من تو بی ناموس رو میشناسم. خوشت میاد دانیالم رو پشت بوم خونتون آبجی تو رو خفت کنه!؟ ناموس نداری!؟
دستش را بلند کرد که روی صورتم فرود بیاورد، قاطی کردم و با کف دستم محکم به سینه اش کوبیدم.
-مادر نزاییده کسی دستش ب من بخوره گمشو دیگه اسم دینا رم فراموش کن وگرنه بد میبینی! این خونه شیش تا مرد داره که بو ببرن رو پشت بوم خونشون ناموسشونو بازی میدی جنازتو میذارن رو دوش مادرت، گمشو.
دینا هین کشان بازویم را کشید.
-وای خاک بر سرم پروا میفهمی چی میگی!
آخ که چقدر از ضعف دینا نفرت داشتم. در چشم هایش حرص زدم: من می فهمم تویی که نمی فهمی داره از تن و بدنت سوءاستفاده می کنه احمق.
سرخ شده رو به هوشنگ کرد.
-هوشنگ...
پوف کشیدم، نخیر باید ثابتش می کردم که هوشنگ چه کفتاریست تا شکمش را هم توی همین پشت بام برایش بالا نیاورده بود!
-هوشنگ خان مثل اینکه به دینا قول ازدواح دادی اره؟
حق به جانب چشم درید.
-با اینکه به تو جوجه فسقلی هیچ ربطی نداره ولی برا راحت کردن خیال دینا میگم اره مادرش سفت گرفته که شوهرش نمیده وگرنه همین فردا مامانمو میفرستم خونشون.
آخ که چه خوب میشد چشم های دریده اش را از کاسه در آورم.
romangram.com | @romangraam