#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_35


حس کردم از پشت بام صدایی شنیدم و به آنی تا ته ماجرا را خواندم.

-نیومد؟

نگاهم را برای ساختن دروغی مصلحتی دور حیاط چرخواندم، لامپ سرویس بهداشتی روشن بود.

-اوناها رفته دسشویی.

-بس که آش خورد، به خوراکی برسه رحم نمی کنه، اون همه نخود لوبیا خو جا نگرفته تو معدش دیگه پس زده.

-اه دانیال حالمو به هم زدی‌ بیشعور!

خندان چشمک زد.

-از تو چه پنهون مال منم لب مرزه.

محکم به سرش کوبیدم کلا من را با رفیق های پسرش یکی می دید حیا نداشت!

خدا کند کار کسی که در توالت است طول بکشد!

-برو دانی فعلا که دینا قصد قیچی نداره.

با صدا زیر خنده زد.

-دارم به یه جاهایی میرسم تو طرح اولیه بازی.

زیر چشمی به در سرویس نگاه کردم؛ آخ الان بود که در باز شود و کسی غیر از دینا بیرون بیاید و شر شود!

سمت داخل هلش دادم.

-ایول منتطرم ببینم چه می کنی. برو دیگه.

در را هم بستم چون قصد رفتن نداشت!

همان لحظه فرشته خانم از سرویس بیرون آمد و خدا را شکر کردم که دانیال رفته بود.

از پله ها بالا رفتم و در تاریکی شب روی پشت بام دنبال دینا گشتم و پشت کولر ها متوجه سایه اشان شدم، حتما آن یکی هم هوشنگ بود، دلم می خواست بروم و تا می خورد مردک سوءاستفاده گر و بی بند و بار را بزنم، کنترات دخترهای محل را برداشته بود!





پا تند کردم و همان حین تک سرفه ای زدم تا از هم فاصله بگیرند، انگار خیلی در بهر هم بودند که نشنیدند پرحرص تر سرفه کردم که هر دو را سکته دادم.

-منم پروا.

romangram.com | @romangraam