#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_33
- خانجان این تن بمیره منو بیشتر دوست داری یا پروارو؟ اون دفعه پرسیدم گفتی جفتتون ولی من بی تردید ازم بپرسی مادرتو دوست داری یا منو میگم تو رو!
-پیر بشی مادر اینجوری نگو خدا مادرت رو برات حفظ کنه.
دور شدند و دیگر به حرف هایشان گوش نکردم.
با همسایه ها که همگی قصد رفتن به اتاق هایشان را داشتند موقتاً خداحافظی کردم و دنبال امید که همچنان داشت برای خانجان دلبری میکرد راه افتادم، قبل از ورودش به اتاق چرخید و روبه سهیل و رامین کرد.
- الان میام کمکتون.
سهیل دیگ را کنار حوض گذاشت.
-نمیخواد دیگه تمومه برو داداش.
قبل از امید داخل اتاق رفتم و رختخواب همیشه پهن خانجان را مرتب کردم.
خانجان را مثل یک نوزاد آرام در رختخوابش گذاشت. آهی کشیدم و پتو را رویش تنظیم کردم، کاش خان جان تا این حد رنجور و بیمار نبود.
-پروا داروها خانجان و بیار.
دست بردم از بالای سرش پاکت قرص ها را دستش سپردم.
- پیرشی پسرم الهی تو لباس دامادی ببینمت.
سر خان جان را در آغوش گرفت و محکم پیشانی اش را بوسید.
-مگه دعاهای شما به کامم کنه خانجان، امید ندارم اصلا به پوشیدن اون لباسه.
نمیدانم حساس شده بودم یا واقعاً اینطور بود؛ داشت تیکه بار من می کرد.
خان جان: اینجوری نگو دورت بگردم ناامیدی دشمن رسیدنه.
-خان جان من قول میدم امیدوار باشم شما قول بده من اون لباسه رو میپوشم.
دلخور خیره اش بودم که نگاه از خان جان که داشت دعایش می کرد گرفت و به رویم چشمک زد. لبخندهای امید را در صورت هیچ کس ندیده بودم مهربانی از چشم ها و لب هایش چکه می کرد.
لب زدم: یه امشبه رو اذیتم نکن.
نگاه گرفت و لیوان آب را از دست خان جان گرفت.
- خانجان آنتن تلویزیونم پوکیده صدای تلویزیون اذیتت نمیکنه امشب اینجا ببینم، برنامه نود داره.
-نه دورت بگردم مادر، من که الان به لطف داروها بیهوش میشم.
خم شد و پیشانی اش را بوسید.
romangram.com | @romangraam