#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_32


نگرانی اش به من هم منتقل ‌شد.

-خب برو دیگه دختر شوخی بردار که نیست هشت ماه زحمت کشیدی براش.

لبش را زیر دندان کشید و رها کرد و تن صدایش را پایین ‌آورد.

-هزینه ش زیاده پروا، این ماه همه‌ی حقوق رامین پای قرص های ویتامین و آهن من رفته دیگه روم نمیشه بگم سونو دارم می دونم میره قرض می کنه آخه.

از هرچه نداریست بیزارم، دلم می‌خواست فریاد بزنم و برای ساجده و روی خجلش عدالت طلب کنم.

- مگه چند تومن میشه هزینه‌ش؟

-زنگ زدم دو سه تا مرکز سونوگرافی همشون میگن هشتاد تومن میشه فقط بگن که بچه تو چه موقعیتیه و می تونم سزارین کنم یا طبیعی دنیاش بیارم.

هشتاد هزار تومان پول یک ساندویچ پولدارها هم نبود! برای تسلی دستم را روی دستش گذاشتم.

-امروز تو مرکز سونوگرافی خیابون پایینی استخدام شدم فردا صبح آماده‌ باش باهم بریم من امروز حقوق گرفتم پول دارم.

اشک در چشم‌هایش جمع شد و خجالت کشید.

- هنوز سیصد بهت بدهکارم پروا ولش کن، توکل کردم به خدا بچه‌م رو سپردم بهش، تو خودت یه سر داری هزار سودا.

اخم کردم.

-چرت و پرت نگو پس خواهر به چه دردی می خوره!

برای عوض کردن حال دل بارانی اش به کاسه‌ی آشم اشاره کردم.

-کشکش کمه! آشپز که امید باشه بهتر از این در نمیاد که!

خندید.

-نگو بچه از صبح تو تقلاس برامون.

بی اراده نگاهم را سمت امید که با سهیل در حال مکالمه بودند چرخاندم و در دلم سرش غر زدم: بیا وضعیت ساجده و رامین را ببین بعد حرف زندگی مشترک بزن من اگر پول سونوگرافی رفتن را نداشته باشم از زور غصه خواهم مرد! تا در خانه ی پدر و مادر بودم که نداری کشیده و یا کار کردن و جان کندن خان‌خان را دیده و سوخته ام یا خودم برای یک لقمه نان دویده ام، دلم شوهر بی پول و همیشه شرمنده زن و بچه را دیگر نمی خواهد...



انگار سنگینی نگاهم را حس کرد که سرش سمتم چرخید و چشم در چشم شدیم، نمی‌دانستم چقدر درد در چشم هایم جمع شده که کلافه شد، تلخ لبخند زدم و نگاهم را به آش‌ کم کشکم دادم.

پاهای خان جان دوباره قفل کرده بود و با واکر هم نمی‌توانست قدم از قدم بردارد امید مثل همیشه سریع سمتش پا تند کرد.

- خان‌جان دستتو بنداز دور گردنم.

اشک توی چشمهای خا‌ن جان از روی شرمندگی اش در مقابل محبت های بی دریغ امید بود ولی چاره ای نداشت، دعا کنان دستش را به دست‌های امید سپرد، دستش را زیر زانو های خانجان انداخت و با یک حرکت در آغوشش کشید و طبق معمول سر شوخی را باز کرد تا خانجان را از آن حال بد بیرون آورد.

romangram.com | @romangraam