#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_31
ظرف آش در دستش را گرفتم و جواب دادم: معلومه دیگه ندار.
قاشقی از سبد برداشت و دستم داد.
- آقا بوی پول میاد منم هستم.
به شوخی اش خندیدیم و امید تشر زد: یعنی حسرت به دلم موند یه روز شما سه تا رو با هم ببینم و جز پولدار شدن بحث دیگه ای بینتون نباشه!
هر سه به هم نگاه کردیم و خندیدیم، راست می گفت در این خانه من و دانیال و سهیل زیادی بلند پرواز بودیم، همه راضی بودند و روزگار میگذراندند فقط ما سه نفر بودیم که غرغر می کردیم.
می خواستم بروم و کنار بقیه اهالی خانه بنشینم و آشم را بخورم که امید گوشه ی مانتوام را گرفت و مانع رفتنم شد.
سهیل و دانیال که رفتند، با لحنی آرام ولی چشمی طوفانی پرسید: پروا نپیچون بگو چرا دیر کردی؟
میدانستم بددل نیست ولی می خواستم دست پیش را بگیرم که اخم کردم.
- با دوست پسرم قرار داشتم! امید جدیدا خیلی گیر میدی ها شک داری بهم؟
پوف کشید و فهمیدم اعصابش را به هم ریخته ام.
- چرت نگو منظورمو می دونی انقدر دیر کردی که بفهمم رد کار رفتی.
برای فرار از نگاه شماتت گرش قاشقی آش در دهانم گذاشتم و با خونسردی جوابش را دادم: آره خیلی باهوشی استخدامم شدم.
دندانهایش را به هم سایید و از نفسش که با شتاب به بیرون فوت کرد فهمیدم که سعی دارد خودش را آرام کند.
- پروا مگه نگفتم دیگه نرو سرکار! من که نمردم. تو بمون پیش خان جون تا حالش رو براه بشه، اصلا حواست به وضعیت خانجان هست؟
اخم هایم را در هم کشیدم و با چشم و ابرو به جمع اشاره کردم.
- الان و تو این موقعیت نمی تونم توضیح بدم بهت گرچه خودت خوب می دونی چی می خوام بگم، حواسم به خان جان هست که دارم جون می کنم بی قرص و دوا نمونه!
نمیایستم که دلخویاش را از سبزهای خیرهاش بخوانم و نرم شوم. روی تخت کنار ساجده نشستم و انگار نه انگار امید از دستم رنجیده بود خندان به شکم برآمده ساجده دست کشیدم.
- جوجو خاله کی می خواد دنیا بیاد؟
لحنی بچگانه به صدایش داد.
-خاله پروا دوسه هفته مونده هنوز!
- بالاخره دو یا سه هفته خوشگل خاله؟! چقدر منتظرش باشیم؟
حالت نگاهش پر از درد و نگرانی شد.
-نمی دونم پروا آخرین باری که رفتم سونو گفت بچه روپاست چند روز پیشم رفتم مرکز بهداشت محله گفت احتمال زیاد نچرخیده باید بری سونوگرافی بدی که بفهمیم سزارینی هستی یا طبیعی، از طرفی هم حس میکنم تکوناش کم شده.
romangram.com | @romangraam