#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_3


- من کی کفر گفتم مادرم!؟ حق با شماست، ببخشید خوبه؟

دلش خوش بود به حکایت های عهد دقیانوسش.

چشم بستم. اگر خوابم می‌برد...

صدای امید از پشت در آمد.

-پروا بیداری؟

پتو را کنار زده و بلند شدم و در را باز کردم.

- سلام.

- به روی ماهت خوشگلم.

می‌دانست با داروهایی که به خورد خان‌جان داده، او الان خواب است که بی‌پروا ابراز علاقه می‌کرد.

از اتاق بیرون زدم و در را بستم.

- دیر کردی؟

سمت حوض وسط حیاط رفتم تا دست و صورتم را آبی بزنم.

- تا به اتوبوس برسم راه افتاد جا موندم الاف شدم.

- شام خوردی؟

شیر آب را در حوض باز کردم و قبل از جواب دادن مشتی آب به صورتم پاشیدم و بلند شدم‌.

- میل ندارم.

ابروهای پرپشت و خوش حالتش را در هم کشید.

-بی‌خود! شام خان جان رو دادم، خودم صبر کردم تو بیای باهم بخوریم.

نه می توانستم دوستش نداشته باشم نه می‌توانستم! ولی به محبتش لبخند زدم.

- گشنه‌م شد.

جذاب و دل فریب خندید.

-ناز کردن هم بلد نیستی!

پشت چشمی دلبرانه برایش نازک کردم.

romangram.com | @romangraam