#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_28


با اشاره‌ی چشمم به جمع لب گزیدم

- بعداً حرف بزنیم؟

سری به توافق تکان داد و فرشته خانم را مخاطب قرار داد.

-فرشته خانوم بیاید ببینید وقتشه برای ریختن رشته ها یا زوده؟

فرشته که ‌آمد سمت دینا رفتم. سرش در گوش بود که کنارش روی تخت نشستم.

- چی میگه؟

به گوشی اشاره کردم.

پیام تایپ شده را ارسال کرد و گوشی را در جیب شلوارش فرو کرد.

-میگه بیا بریم دور بزنیم گفتم نمی تونم موقعیت شو ندارم امشب.

برایش نگران بودم...

- می خوای با مامانت صحبت کنم شاید اجازه بده بیاد خواستگاری.

خوشحال شد و چشم هایش برق زدند.

- وای جدی میگی؟

-اوهوم.

جدی بودم، خیلی هم جدی! صحبت می کردم و حتما هم راضی اش می کردم چراکه می خواستم بدانم قصد هوشنگ از برقراری این رابطه چیست! نمی‌گذاشتم دینا هم دستمال چرکی دو روزه‌ی خوش‌گدرانی اش شود...

کم کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که در این خانه حکم امدادگر را دارم!

- دانیال کجاست؟

-پشت سیستمش طبق معمول.

بلند شدم تا گوشی‌ام که چند روزی بود هنگ می گرد را به دانیال نشان دهم.

-کی پروا؟ کی صحبت می‌کنی؟

-به زودی.

از جمع فاصله گرفتم و تقه ای به در خانه شان زدم، صدایش بلند شد.

- هر کی هستی بیا تو.

romangram.com | @romangraam