#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_27


دستم را پیش بردم سریع دست داد و خیلی صمیمی گفت: خوشوقتم عزیزم تو دوست نازی هستی درسته؟

هیجانش به من هم سرایت کرد.

- بله دوست نازی ام.

سریع از پشت استیشن بیرون ‌آمد و حین رفتن سمت اتاقی دربسته صحبت می کرد و من هم قدمش شدم.

- خیلی خوش اومدی با من راحت باش ساحل صدام کن. بریم که برگه‌ی استخدام رو بدم پر کنی از فردا هم می تونی بیای ساعت کاری رو هم برات توضیح میدم.

دختر خونگرم و مهربانی بود و همین اول کاری به دل نشست. مشخصاتم را در برگه پر کردم.

شماره اش را داد، به گوشی اش تک زنگ زدم تا شماره ام را داشته باشد و با دلی راضی از ساختمان بیرون زدم.

سر کوچه می خواستم فرمان را بچرخانم که متوجه هومن شدم و ناخودآگاه سرعتم کم شد آن قدر کم که ماشین متوقف شد، پشت به من بود ولی مطمئنم خودش بود همان قدر قد بلند با همان موهای زیتونی، چشم هایم از تعجب گرد شده و دهانم را نمی‌توانستم ببندم! هومن داشت پشت فرمان ماشین به آن گران قیمتی می نشست!

با بوق ماشین دیگری که پشت سرم گیر کرد به خودم آمدم و سریع و هول شده آخرین نگاه را به هومن انداختم و فرمان را چرخاندم و داخل کوچه رفتم. اینکه ماشین را آن سمت خیابان پارک کرده بود و با حواسی جمع داخلش نشست یعنی داشت پنهان کاری می کرد! پس گلی‌جون بیخودی مشکوک نشد بود ترمز دستی را کشیدم و پیاده شدم. باید به وقتش سر از کارش درمی آوردم...

کلید انداختم و توی حیاط رفتم. هوا تاریک شده و بوی آش رشته حیاط را برداشته و صدای بگو بخند همسایه‌ها لبخند را مهمان لبم کرد.

بدون اینکه لباس هایم را تعویض کنم به جمع ملحق شدم و با روی باز و خندان با همگی سلام و احوالپرسی کردم. گلی جون دمغ بود از کنارش که رد می شدم پرسیدم: هومن کجا داشت می رفت؟ سر کوچه دیدمش.

حرص زد.

- چه می دونم باز ژیگول کرد رفت.

امید سر دیگ ایستاده و حواسش به من بود، دستی به شانه ی گلی‌جون زدم و سرسری گفتم: سخت نگیرید گلی جون.

سمت امید رفتم.

- به به چه بویی راه انداختین! گشنه‌م شد.

توی دیگ سرک کشیدم، بی توجه به لحن خندان و بیخیالم اخم کرد.

- دیر کردی!

به چهره ی خسته و بی حوصله اش لوس لبخند زدم.

- امید بد عنق نباش به خدا بهت نمیاد عادت کردم همیشه خندون ببینمت.

لبخندش را دریغ نکرد.

-عنق نیستم فقط از حرف گوش نکن بودن تو می خوام کله‌م رو بکنم تو دیگ آش!

می دانست امید همه چیز را می دانست لب باز نکرده حدس می زد و همه حدس‌هایش هم درست بود...

romangram.com | @romangraam