#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_26
- خدا به داد شوهرت برسه این جوری که می کنی من که دخترم خلع سلاح میشم چه برسه به اون!
خندیدم و چهره ی امید مقابل چشم هایم جان گرفت سریع پسش زدم و تکیه به میز پرسیدم: خب حالا که خلع سلاحت کردم بگو خبر خوب چیه؟
-دو ایستگاه به خونتون یه مرکز سونوگرافی هست. دیدیش که؟
می دانستم کجا را می گوید و سر تکان دادم.
-خوب؟
-اونجا نیرو کم دارن امروز بچه ها خبرم کردن گفتم یه جا برات نگه دارند.
انگار قلبم از خوشحالی هلهله سر داد که بی توجه به مراجعین جیغ خفه ای کشیدم.
- وای نازی عاشقتم لعنتی!
به شوخی تشر زد.
-هیش یواش تر الان فکر میکنند مورد داریم! عاشقتم چیه! لعنتی چیه!
شکلکی برایش درآورم، خندیدم و کارتی سمتم گرفت.
- اینم آدرس برو پیش محسنی، سا
حل محسنی، بگو دوست نازیام.
کارت را گرفتم و نگاهی سرسری کردم.
بعد از گرفتن چک و امضای رسید و تسویه حساب و یک خداحافظی جانانه با نازنین از مطب بیرون زدم. خوشحال بودم، خیلی خوشحال! هم کار پیدا کرده بودم هم پول دکتر و آزمایش خان جان جور شده... نازی همیشه یک کلید زاپاس داشت که درهای بسته را باز کند و از او ممنون بودم...
نمیتوانستم تا فردا صبر کنم همین امروز باید از استخدام مطمئن می شدم، سمت مرکز سونوگرافی راندم. بزرگترین حسنش نزدیک بودنش به خانه بود و دیگر نیازی نبود که یک ساعت زودتر از خانه بیرون بزنم. ساختمانی سه طبقه که طبقه اول، آزمایشگاه بود و طبقه دوم سونوگرافی.
از پله ها بالا رفتم شلوغ بود و تمام صندلی ها و نیمکت ها پر، اکثرا باردار بودند. بوی مواد استریلیزه ای که به کف سالن زده بودند به بوی عطر و ادکلن ها میچربید و این یکی از تفاوتهای بالا و پایین بود...
سراغ ساحل محسنی را از پذیرش گرفتم، دختر ریز جثه لبخند به لب پیش آمد.
- سلام من ساحلم امرتون عزیزم؟
لبخندش را جواب دادم.
-پروا یادگار هستم.
romangram.com | @romangraam