#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_24


قطع کردم و در کمد انتهای اتاق بیست متری مان را باز کردم، مانتو مشکی جلو باز و کوتاهم را بیرون کشیدم. تونیکم را درآوردم تاپ سفیدم را پوشیدم و مانتوام را تن زدم. شال بلند قرمز رنگم را روی سرم انداختم و بعد از برداشتن ژل از روی طاقچه به حیاط رفتم. امید با دیدنم اخم کرد، حتما فکر می کرد به دنبال پیدا کردن کار شال و کلاه کرده ام، در هپروت بود و نمی فهمید از من چه می خواست! مگر می توانستم دست روی دست بگذارم و کار نکنم، او خودش دانشجو بود با هزار خرج، چه طور می خواهد خرج دو نفر دیگر را هم بدهد! مگر یک روز و دو روز بود...

اهمیت ندادم و بی هیچ توجهی به اخم های درهمش نزدیک رفتم و ژل را سمتش گرفتم.

- کجا میری؟

- اخماتو باز کن. میرم برای گرفتن پولم نمی خوای که از حقم بگذرم!

دستش را توی جیب شلوار جذبش فرو کرد و سوئیچش را درآورد.

-با ماشین برو زود برگردی.

حین گرفتن سوئیچ پرسیدم: خودت جایی نمی خوای بری؟

- نه بمونم آتیش زیر دیگ رو سامون بدم زن ها که نمی تونن دست تنها.

سری تکان دادم.

- باشه مرسی.

- مواظب باش.

شیطنتم گل کرد.

-خودم یا ماشینت؟

هنوز دلخور بود از دستم که نخندید.

- صد تا ماشین فدای یه تار موت!

هر دفعه که این طور جدی برایم عشق هزینه می کرد در قلبم بلوایی به پا می شد. این بار هم دلم رفت طوری که فکر نکنم دیگر برگردد. لبم را زیر دندان کشیدم تا لبخند پر از ذوقم را نبیند. بالاخره لبش به سمت بالا لرزید و لبخندش را دیدم.

-برو بچه! این جوری نخند جلو روم، پیش همسایه‌ها خوبیت نداره دست و پام بلرزه برات!

به شوخی چشم غره رفتم و ژل را کف دستش کوبیدم و بی حرف سمت خان جان و بقیه قدم برداشتم.

- خان جان با من کاری نداری برم مطب برمی گردم زود.

- نه دورت بگردم مواظب خودت باش.

-خدا نکنه، چشم.

با همگی خداحافظی کردم و حیاط طویل و بزرگمان را رد کردم و داخل کوچه سوار ماشین امید شدم و کیف کوچکم را روی صندلی شاگرد انداختم، استارت زدم و از کوچه دنده عقب خارج شدم.

تا به مطب رسیدم، یک ساعت طول کشید. چقدر این دو سال در رفت و آمد به آن سر شهر اذیت شده‌ بودم، خیلی خسته ام، از همه چیز... خدا کند کم نیاوردم...

romangram.com | @romangraam