#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_21


همین‌طور که شلنگ را نگاه داشته ام سبزی ها را شست.

- میگم پروا جان؟

-جانم گلی جون؟

-خبر داری هومن چرا به هم ریخته این چند وقته؟

- نه گلی جون، میدونی که این ماه کار توی مطلب زیاد بود دو شیفت وایسادم زیاد تو جمع نبودم و ندیدنش. چطور مگه؟

- نمی دونم عزیزم، تو خودشه پرخاشگرم شده! به خواهرهاشم گفتم باهاش صحبت کنن و از زیر زبونش بکشن بیرون ببینم چشه! دعوتش کردن خونه هاشون به هزار ترفند متوسل شدن ولی لام تا کام بروز نداده!

برای راحت کردن خیالش لوس خندیدم و به شوخی زدم.

-نکنه عاشق شده!

پشت چشمی نازک کرد و الحق با وجود چروک هایی که نشان از میانسالی اش داشت هنوز هم چشم‌های کشیده اش زیبا و دلفریب بود.

- عشق و عاشقی نون و آب میشه! به خودش هم صد بار تاکید کردم تا خونه و ماشین دست و پا نکنه فکر زن رو از سرش باید بیرون کنه.

این اخلاق گلی جون را دوست نداشتم؛ همیشه می‌خواست حرف حرف خودش باشد ولی حرف هایش به نظرم منطقی بود چرا که می دانستم از مرفهین بوده و بعد از ورشکستگی و دستگیری همسرش و توقیف املاک و حساب های بانکی شان، به اجبار کنار ما و در این خانه ی کلنگی سر می کرد و از بقیه بیشتر سختش بود! یادم بود یک بار که سر درد و دلش باز شده بود شعری خواند، قشنگ نبود، پر از سوز بود!



《درد یک پنجره را پنجره‌ها می‌فهمند

معنی کور شدن را گره‌ها می‌فهمند



سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین

قصه‌ی تلخِ مرا سُرسُره‌ها می‌فهمند》



- اگه به حرف من باشه که خوب گفتین بهش ولی جلو رو خان جان نگید آ!

به سبزی در دستش اشاره کرد.

-آبو بگیر اینجا!

شلنگ را که از بی حواسی ام روی زمین در جریان بود روی دستش گرفتم و پرسید: چرا؟

- چون اعتقاد داره جوون تو هر سنی نیاز داشته باشه که ازدواج کنه نباید سنگ جلو پاش بندازی. هومن که دیگه ماشالا دو سه سال پیش مطرح کرد!

romangram.com | @romangraam