#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_16


- قیچی کن دیگه کارد به شکمت بخوره.

از ماشین پیاده شدم و او همچنان در حال بیست سؤالی اش بود.

گوشی را از دستش کشیدم و کنار گوشم گذاشتم.

- کوفته تبریزی بذار برای شام حضرت سهیل!

تماس را قطع کردم و همان طور که در کنار هم سمت ورودی ساختمان می رویم غر زد.

- داشت نزدیک می شد ها نذاشتی.

نگاه چپی ام را حواله اش کردم.

- سهیل آدم وار رفتار کنی ها!

به رو به رو چشم ریز کرد و به یکباره اخم هایش در هم رفت. رد نگاهش را دنبال کردم و به مازیار و مشاورش رسیدم.

- ایناام هستن مگه؟

تشر زدم.

- چرا وا رفتی؟

- میگن چند تا طراح خبره خارجی آورده، کار و بارش سکه شده. طرح هاشون حرف نداره! رقیب قدریه هاکان، از خر شیطون بیا پایین قیمت رو بکش پایین تر.

به در ورودی رسیدیم؛ مکث کردم و پرتأکید انگشت اشاره ام را روی شقیقه اش کوبیدم.

- تو مخت فرو کن سهیل، هاکان رقیب نداره.

***





پروا



از سبزی پاک کردن خوشم نمی آمد ولی دورهمی هایمان را دوست داشتم. تفریح ما ندار هاست دیگر...

روی یکی از سه تخت دور حوض نشستیم و با همسایه ها، همسایه که نه بهتر است بگویم هم خانه، یک خانه بود و شش اتاق دور تا دور حیاطش که هر خانواده در یکی از آن ها روزگار می گذراندیم، نشسته بودیم و سبزی ها را برای آشی که قرار بود برای شام بار بگذاریم پاک می کردیم. سر و ته تره ها را گرفتم و توی لگن بزرگ انداختم. ساجده کش و قوسی به کمرش داد.

فرشته خانم نگران پرسید: درد داری؟

romangram.com | @romangraam