#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_15
این بار هزارم بود که تأکید می کردم.
- سهیل به خاطر من قید خونواده ات رو نزن، برو سر خونه و زندگیت!
کتاب درسی امید را ورق زد و بی خیال جواب داد: کی گفته قیدشون رو زدم من فقط خراب رفاقتم. نمی تونم تو رو با این وضعیتت تنها بذارم.
فرمان را سمت کوچه ای که میانبر بود و به سه خیابان آن طرف تر ختم می شد چرخاندم و غر زدم: مگه وضعیت من چشه؟!
- چش نیست گوش و حلق و بینیه! گزارش یه نمونه اش رو صبح دادن بهم!
- عجب پس راپرتمو میدن.
- دختر به اون خوبی کم ادا بیا، بله رو بده یه شام بیفتیم!
چپ چپی نگاهش کردم.
- صبحونه، ناهار، شام آویزون خونه مایی! از عصرونه و آب میوه ی آخر شبت هم نمی گذری، یه سوئیت دربست هم که بغل اتاق من واسه خودت دست و پا کردی هنوزم شام می خوای؟!
بلند قهقهه زد.
- خیلی نکبتی هاکان داری سرم منت می ذاری؟!
خنده ام گرفت.
- نه دارم برای شام دعوتت می کنم تعارف نکن.
بی خیال فلش روی سیستم را چک و روشنش کرد.
- هوس کوفته تبریزی کردم. زنگ بزنم فیروزه برا شام ردیف کنه.
مقابل ساختمان فدراسیون پارک کردم و سهیل تماسش را با فیروزه برقرار کرد.
- سلام به آبی خوشرنگ.
نشنیده می دانستم که فیروزه دارد می خندد.
- یه زحمت کوچولو داشتم برات آبی خانوم.
- خیلی باهوشی. حالا حدس بزن چی؟
- فسنجون که دیشب بود.
- نه قرمه سبزی ام نیست.
تشر زدم.
romangram.com | @romangraam