#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_13


سمت آشپزخانه راه کج کردم و فیروزه سریع آماده ی خدمت شد.

- بفرمایید آقا.

- سهیل کو؟

- آقا دیشب تشریف نیاوردن خونه.

دستم را با مایع زیاد در سینک شستم و از خانه بیرون زدم و می دانستم تا لحظه ای دیگر تماسی از سمت مامان خواهم داشت. پشت فرمان نشستم و راندم و بله! گوشی ام زنگ خورد. دست بردم و تماس را برقرار کرده و روی اسپیکر گذاشتم‌.

- بله مامان کار من بود و حقش بود.

از صراحت کلامم کفری شد.

- خیلی غیر قابل تحمل شدی هاکان! برگرد و ساناز رو همراه خودت ببر.

پر حرص پوف کشیدم.

- می دونی که برنمی گردم مادر من پس چرا خودت رو خسته می کنی؟! نیاز به نیروی کار هم ندارم الکی نفرستش شرکت.

صدایش رنگ التماس گرفت و این را نمی خواستم.

- هاکان جلو خاله ات سنگ رو یخم نکن!

کوتاه آمدم ولی نقشه ها داشتم.

- خیلی خب. اما امروز نفرستش، اعصابم خرابه ممکنه یکی دیگه بخوره ازم!

بی خداحافظی قطع کرد و یعنی نمی خواست درشتی بارم کند. خودش می دانست که بی دلیل کسی را تنبیه نمی کنم.



دختره ی نفهم صفت پدرش را به من می چسباند. ماشین را در پارکینگ پارک کردم و با آسانسور به طبقه ی سیزده رفتک. در باز بود و وارد شدم؛ کسی حق نداشت قبل از ورود من در شرکت را ببندد.

با ورودم همگی خشک شدند و یکی یکی سلام دادند و می دانستند حوصله ی جواب دادن را ندارم و حتی سر هم تکان نمی دهم، آخرین سلام متعلق به منشی بود.

- سلام جناب برومند.

دستم سمت دستگیره ی در اتاقم رفت و دستور دادم: پناهی رو بفرست اتاقم.

قبل از شنیدن《چشم》از زبانش در را بستم. کیفم را زیر میز گذاشتم و روی صندلی بلندم نشستم.

تقه ای به در نزد و طبق معمول بسان گاو داخل آمد و فقط سهیل بود که می‌توانست پا روی قوانینم بگذارد.

- دیشب کجا بودی؟

romangram.com | @romangraam