#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_12
- بله آقا؟
- گمشو بیرون.
بدون پرسیدن علت سریع دور شد. در مغزش پِهِن پر کرده بودند، نمی دانست روزی که قرار کاری داشتم کت و شلوار مشکی می پوشیدم؟! باز هم باب سلیقه ی مزخرف خودش کت و شلوار برایم انتخاب کرده! تقصیر خودم بود که به او اجازه ی آمدن به طبقه ام را داده بودم.
سریع آماده شدم، امروز از دنده ی چپ بلند شده بودم، می دانستم. حوصله ی ساناز را نداشتم و صدای منحوسش از طبقه ی پایین می آمد.
پله ها را پایین رفتم و جلوی رویم ظاهر شد. از آرایش اغراق آمیزش متنفر بودم، از بینی عمل کرده و لب های پروتز شده اش، از موهای فر و رنگ زردچوبه ایش هم بیزارم.
- سلام بداخلاق.
اخم هایم را پررنگ تر کردم، کی می خواست بفهمد که با من مثل دوست پسرهای جلفش حرف نزند.
بی اعتنا فیروزه را صدا زدم.
- فیروزه؟
سریع با لیوان آب مقابلم ایستاد.
- بفرمایید آقا.
یک نفس آب خنک را سر کشیدم.
- منم بیام شرکت؟
- لازم نکرده.
حرصم را روی پیش دستی ای که دست فیروزه بود خالی کردم و لیوان را رویش کوبیدم.
- عه هاکان! خاله گفت استخدامم!
در صورتش غریدم: رئیس اون خراب شده خالته؟!
ترسید.
- چرا همچین می کنی خب؟!
از مقابلم پسش زدم و شنیدم که زیر لب غر زد: فقط بلده پاچه بگیره!
قدم نرفته را برگشتم و بی هوا پشت دستم توی دهانش نشست و از رژی شدن دستم چندشم شد.
- حرف دهنت رو بفهم. قبل از اینکه زبونت رو کار بندازی اون مغز نداشته ات رو کار بنداز!
دستش روی دهانش ناباور خیره ام بود.
romangram.com | @romangraam