#فریاد_بی_صدا
#فریاد_بی_صدا_پارت_11
- امید؟
- جون امید؟
شاخه را از دستم گرفت و چشم در چشم شدیم.
- کار رو چیکار کنم؟
- لازم نکرده بری سرکار. بشین تو خونه یه کم هوای خان جان رو داشته باش. من که نمردم.
بغ کرده《دور از جونی》زمزمه کردم. نمی خواستم بیش از این نمک گیرش شوم، هنوز هیچ تصمیمی برای آینده نداشتم.
صندوق عقب را پر از چوب کرد و سوار شدیم.
سکوت کرده بودم و ماشین را به حرکت انداخت.
- پروا؟
- هوم؟
- مرگ امید بشین تو خونه تا خودم همه چی رو ردیف کنم. نه نیار تو حرفم.
رگ غیرتش نبض می زد و مخالفت نکردم.
- باشه.
اما در ذهنم برای فردا برنامه می چیدم، باید به اداره ی کارگزینی بروم...
***
《هاکان》
سشوار را روی میز رها کردم و کمربند حوله ی تن پوشم را کشیدم. از دیدن کت و شلوار طوسی آویزان به چوب رخت اعصابم به هم ریخت و فریاد زدم.
- فیروزه؟
تا هیکل فربه اش را تکان دهد و بالا بیاید، خودم در کمد را باز کردم و کت و شلوار مشکی رنگم را برداشتم.
در چهارچوب در ظاهر شد و نگاهش را به زمین دوخت.
romangram.com | @romangraam