#عشق_تلخ_پارت_41

خندیدم و دستشو کشیدم و وارد خونه شدیم.بابا روی مبل تلویزیون تماشا میکرد.با دیدن ما با چشمای گرد بهمون نگاه کرد...میدونستم تعجب کرده.رفتم جلو و گونشو بوسیدموگفت:یا امام غریب..شدین دوتا؟

ترمه زد زیر خنده.گفتم: بابا ترمه دوستمه چند وقتی قراره پیش ما بمونه..

چند لحظه دیگه هم بهمون نگاه کردو بعد گفت:قدمش رو چشم..

ترمه رو بردم توی اتاقم و بهش لباس دادم که بپوشه.رفتم پایین باید با بابا حرف میزدم.گفتم: بابایی..

ـ جان بابایی؟


romangram.com | @romangram_com