#عشق_تلخ_پارت_27

با حالت استفهامی نگاهم کرد.برای همین گفتم:همسرِ....پرژه...

حالت صورتش تغییر کرد..نمی دونم درست دیدم یانه اما حس کردم اشک توی چشماش خونه کرد...چند لحظه بهم زل زدو بعد زیر لب زمزمه وار گفت:بیا تو...

جلوتر از من راه افتاد و منم پشت سرش.وارد که شدم جا خوردم..یه حوض آبی که بر اثر جلبک ها سبز و کثیف شده بود وسط حیاط جا خوش کرده بود. چند تا دختر جوون کنار حوض داشتن لباس میشستن و چند نفر ظرف! به ترمه نگاه کردم.اونم با چندش بهشون خیره شده بود. زیر لب گفتم:چطور دلشون میاد...این ظرفا که تمیز نمیشه..

پوزخندی زدو و بی هیچ حرفی به سمت اتاقی که گوشه ی حیاط بود رفت..خوب حیاط رو نگاه کردم.دورتادورش اتاق بود و صدای چندتا زن که داشتن سبزی پاک می کردن از توی یه اتاق میومد.یه زن دیگه داشت بچه ی کوچیکشو کتک میزد.دلم به حال بچه سوخت.خواستم سمتش برم و جلوشو بگیرم که ترمه بلند داد زد و گفت:بیا تو..طرف اون نرو...

باتعجب بهش زل زدم.اومد کنارمو گفت:بااون زن دهن به دهن نشو..هرزه است...


romangram.com | @romangram_com