#عشق_تلخ_پارت_2

روی صندلی گهواره ای کنار پنجره نشستم وبازم تویه فکر و خیال شنا کردم... پرژه... پرژه هم یه زمانی شاد بود، می خندید. یه زمانی چه انرژی داشت اما حالا کم پیش میومد که حتی برای نیم ساعت راه بره. وقتی اینطور لاغر و افسرده می بینمش دوست دارم همه چیزمو بدم تا جامون عوض شه حتی شده برای یک ثانیه تا دوباره طعم سلامتی رو بچشه... روزی که باهم پیمان بستیم قول دادم همه جوره هر دردی رو تحمل کنم اما حالا باید اعتراف کنم که کم اوردم. نه اینکه از ازدواج باهاش پشیمون باشم ، فقط تویه کارای خدا موندم که چطور دلش اومد با پرژه این کار رو کنه... از یک هفته ای که دکتر نویدش رو داده بود فقط دو روز مونده و پرژه هر روز بیشتر از قبل درد می کشه...

قطرات باران به شیشه می خورد. بخار تمام شیشه رو پوشونده بود. صدای ضعیف پرژه از فکر بیرونم اورد : ترانه...

بلند شدم و رفتم کنارش رویه زمین نشستم. دستاش رو گرفتم و به چشمای بی فروغ عسلی رنگش نگاه کردم. یه زمانی برقی توی نگاهش بود که آدم رو دیوونه می کرد. با لبخند گفتم: بیدار شدی؟

پرژه ـ خیلی دارم ا ذیتت می کنم خانومم...

ـ این حرفا چیه؟ از شوهرم مراقبت نکنم پس از کی کنم؟


romangram.com | @romangram_com