#عشق_تلخ_پارت_1



توی ساحل کنار دریا نشستم. انقدر خستم که دوست دارم همین الان بزنم به آب. شاید تنها راه فرار از حقیقت این باشه. فرار از حقیقتی که هر لحظه اش ، هر قسمتش ، هر ثانیه اش واسم تلخ تر از زهره و هر کلمه ای که روی این کاغذها فرود میارم مثل پتک رویه سرمه. حال الان من مصداق کامل بیت فروغِ:

بخدا غنچه ی شادی بودم / دست عشق آمدو از شاخم چید

خودم هم نمی دونم دقیق باید از کجا شروع کنم. از عشق آتشینم یا از تقدیر شومم. تمام این ها دست به دست هم دادن تا من بشم گا پژمرده ای که هر لحظه منتظر دور ریخته شدنه...

این مدت اینقدر زجر کشیدم، اینقدر غم داشتم که لبهام با خنده بیگانه شدن و چشمام خالی از اشک... باد دست های خنکش رو به آرومی از زیر روسری به موهام می کشید. صدای مرغای دریایی با صدای دریا ترکیب شده بود. آخر پاییز بود و هوا سرد. بلند شدم و به ویلا برگشتم. کم کم باران شروع به باریدن کرده بود. به فضای گرم ویلا پناه بردم. طبق معمول پُرژه بخاطر قرص هایی که می خورد خواب بود. روی مبل مثل بچه ها آروم خوابیده بود. بالای سرش ایستادم. موهای بورش توی صورتش پخش شده بود. فکر نبودش داشت خردم می کرد. منی که روزی همه به شادی و سر زندگیم غبطه می خوردن حالا مثل میت ها حتی یه لبخندهم نمی زدم و اگر گاهی به لب داشتم به خاطر تظاهر به شادی جلویه پرژه بود...


romangram.com | @romangram_com