#عشق_تلخ_پارت_19
می خوام فقط اتفاقات خوبم رو بنویسم تا بعدا که می خونم لذت ببرم. زیاد اهل نوشتن نیستم اما امروز فرق داره. ملروز یه روزه خاصه. این خوشی رو مدیون ایمانم.قرار بود باهم بریم سر قراری که با دوستش گذاشته بود. می خواست منم واسش نظر بدم که قیافش چطوریه اما نمی دونستم چه فرشته ای در انتظارمه. وقتی رسیدیم هموا تغریبا تاریک بود. خودش و دوستش منتظر بودن. تا دوستشو دیدم نفهمیدم چی شدم که دیگه هیچی از اطرافم نمی فهمیدم. لامصب چه چشایی داشت...مثل چشم آهو! تازه به آهو گفته بود زکی! اسمش رو که از ایمان پرسیدم گفت: ترمه است...
نگاهم رو از برگه به دیوار روبه رو دوختم. ترمه...
نفسم حبس شده بود. یعنی کسی جز من توی زندگیش مونده؟ نه... نه امکان نداره.. امکان نداره چنین کاری باهام کرده باشه...به خودم دلداری می دادم...هنوز چیزی معلوم نیست ترانه... شروع بع خوندن ادامه اش کردم:
چند بار اسمشو با خودم تکرار کردم. اسم خیلی قشنگیه، ترمه، مثل خودش.کاش شمارشم داشتم.کاش..ای خدا چی می شه؟ باید هر طور شده بهش اس ام اس بدم.باید شمارشو پیدا کنم.دل منو مال خودش کرد پس نباید بزارم الکی از دستش بدم..نبااااید...
آه از نهادم دراومد.مدام اسم ترمه توی گوشم زنگ می زد. یعنی واقعا پرژه.... سرم رو محکم تکون دادم تا خیالات از ذهنم دور بشه. فضای اتاق خفه بود. شالم رو دراوردم. بوی یاسی که بهم آرامش می داد حالا شده بود مایه ی سردرد و عذابم. روسریم رو از سرم در اوردم و کش موهام رو باز کردم. موهای خرماییه بلندم رو یشونه هام افتاد. بلند شدم . پنجره رو باز کردم. هوای سرد به داخل اتاق هجوم اورد.چند تا نفس عمیق کشیدم و چشمام رو روی هم گذاشتمو پس پرژه جز من کس دیگه ای رو هم خواسته...اینکه زمانی جی اف داشته اذیتم نمی کرد اکما اینکه جز من به شخصه دیگه ای فکر کرده باشه و دوسش داشته...
romangram.com | @romangram_com