#عشق_تلخ_پارت_20
آهی کشیدم. باید صندوقچه رو با خودم می بردم. اما نباید کسی می فهمید و کیف منم اندازه اون صندوق نبود. تصمیم گرفتم چیزهای داخلش رو با خودم ببرم.رفتم و همین کار رو کردم. کف صندوقچه با یه پارچه ی مخمل قرمز پوشونده شده بود. یه لحظه صندوقچه از دستم افتاد. خم شدم برش دارم که پارچه ی کفش در اومد و عکسی از زیرش بیرون افتاد.
همونطوری خم خشکم زد. عکس یه دختر بود. عکس رو برداشتم و خوب بهش دقت کردم.دختر قد بلند و خوش هیکلی بود.شاید یکم از من کوتاه تر و تپل تر اما خوش هیکل. کنار دریا بود و موهای خرمایی اش رو باد شونه می زد. چشمای سبز خمارش مستقیم به لنز دوربین نگاه می کرد و لبهای غنچه ی قلوه ایش لبخند میزد. یه مایوی قرمز یه تیکه که پایینش چین داشت و دامنی بود تنش بود. پوست سفیدش برق می زد. یه دستشو سایبون چشماش کرده بود و یه دست دیگه اش روبه کمرش زده بود.
پشت عکس رو نگاه کردم و بادیدن چیزی که پشتش نوشته شده بود بی اراده روی زمین نشستم: با عشق فراوان...
همیشه دوستت دارم
از طرف ترمه به تنها ستاره ی زندگی ام پرژه...
romangram.com | @romangram_com