#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_6


واى چى گفته بودم. آخه سياوش رو عمه وقتى صيغه بوده حامله ميشه و بعد هم شوهرش زير بار بچه نميره و بعد از مدت صيغه ولشون مى كنه ميره.

صورت سياوش از عصبانيت سرخ شد و به طرفم حمله كرد تا مى خوردم كتك ميزد و فحش ميداد زورش زياد بود فقط من جيغ ميزدم . يه مرتبه در باز شد عليرضا و سمانه سراسيمه وارد خونه شدند. سياوش داشت با لگد تو كمرم ميزد كه عليرضا با يه ضربه پرتش كرد يه طرف ديگه حياط , سمانه فورى منو بلند كرد ,عليرضا به زور سياوش رو نگه داشته بود كه دوباره به طرفم حمله نكنه سياوش هم همينطور داد ميزد:

" يه بلايى به سرت ميارم شيده ,كه هر روز بيايى التماسم كنى بيام بگيرمت."

از شنيدن اين حرفا اونم جلو عليرضا از عصبانيت بلند شدم و گفتم :

"از همچين بى پدرى مثل تو اين كارا بعيد نيست."

با شنيدن اين حرف به طرفم حمله كرد و مشت محكم تو دهنم زد و ديگه نفهميدم چى شد. وقتى چشمم رو با درد باز كردم اولين چيزى كه ديدم يه سرم بود و بابا كه پشتش به من بود.با ناله گفتم :" بابا."

بابا فورى به طرفم اومد و گفت:

"كشتى منو دختر . خوبى؟"

"بابا سياوش منو كتك زد."

بابا: "ميدونم بابا , يه درسى بش بدم كه ديگه طرفاى خونه هم رد نشه."

"سمانه كجاست ؟"

"كى؟ دختر همسايه منظورته؟"

" آره."

"به زور با برادرش فرستادمش خونه. اگه نبودن معلوم نبود چه بلايي سرت اومده بود."

" آره."

و دوباره بى حال شدم, بابا به طرفم اومد و گفت:

" اثرات دوا ها هست استراحت كن. فردا صبح دكتر مياد ببيندت. من تو راهرو هستم."

مي دونستم كه بابا اگه شب جاش خوب نباشه و راحت نخوابه تا چند روز بد اخلاق ميشه بخاطر همين گفتم :

"بابا برو خونه فردا صبح بيا منم ميخوابم .برو بابا."

بابا هم كه انگارى از خدا خواسته پيشونيم رو بوسيد و رفت تا فردا صبح.

چند روز از مرخص شدنم از بيمارستان مي گذشت كه سمانه اس داد اگه خونه هستم ميخواد با مامانش بياد ديدنم. فورى به اكرم خانم خبر دادم و خودم رفتم ولباس مناسبى پوشيدم يه تونيك ساده و فيروزه ايى كه تا زانوهام بلنديش مي رسيد با يه ساپورت مشكى صندل فيرزه ايم رو هم پوشيدم و با صداى زنگ به استقبالشون رفتم.


romangram.com | @romangram_com