#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_26
"تا تو اينجا يه نگاهى بندازى ميرم واست شربت درست ميكنم الان ميام.
با سرعت پايين رفتم شربت البالو رو از تو كابينت پيدا كردم تو يه ليوان پايه بلند شربت رو درست كردم دوتا برگ نعنا تازه هم توش انداختم اخه اكرم خانم ميگفت آلبالو سرده , نعنا گرمه , از اين چيزا سر در نمي آوردم ولى دوست داشتم خودى به عليرضا نشون بدم. ده دقيقه طول كشيد الان فكر كنم از تشنگى هلاك شده
از تو پله ها كه بالا ميرفتم عليرضا رو صدا زدم .
"عليرضا زنده ايى يا از تشنگى هلاك شدى؟"
عليلرضا از كتابخونه بيرون اومد و ليوان رو از دستم گرفت و گفت :
" برو در كتابخونه رو قفل كن."
در كتابخونه رو قفل كردم و با عليرضا رفتيم تو اتاقم.
مانتو رو از تنم در اوردم رو تخت كنار عليرضا نشستم زير مانتو فقط يه تاپ بندى تنم بود ولى خب اشكالى نداشت عليرضا كه شوهرم بود.
گرماى دستاى عليرضا رو رو بازوهام حس كردم تو چشماش نگاه كردم . چشماش برق ميزد سرش رو به صورتم نزديك كرد نفسهاش به صورتم ميخورد منم مسخ نگاش شده بودم نگاش به لبام بود لباش رو كنار گوشم گذاشت و گفت :
"شيده من ميرم بيرون تو هم لباست رو عوض كن اينطوى ميترسم زير قولم بزنم خواهش ميكنم."
يخ زدم با اين حرفش , خواستم جوابش رو بدم كه انگشتش رو رو لبم گذاشت و گفت :
" هيس , خواهش ميكنم."
و از اتاق بيرون رفت حس خيلى بدى داشتم اون تاپ لعنتى رو با يه تى شرت عوض كردم و از اتاق بيرون رفتم تو نشيمن رو كاناپه دراز كشيده بود و چشماش هم بسته بود كنارش نشستم و دستم رو تو موهاش فرو كردم چشماش رو باز كرد و گفت:
"شيده موهامو خراب كردى."
بوسه يى كوتاه رو لباش زدم و گفتم :
"دوستت دارم حتى با موهاى خراب ."
لبخند تلخى زد و گفت :
"شيده منو مي بخشى ؟"
"عزيزم اتفاقى نيوفتاده كه بخوام ببخشمت ."
دستامو تو دستش گرفت و بوسيد.
تا شب پيشم بود و با هم حرف ميزديم و بعدش هم زنگ زديم شام رو اوردن خونه . عليرضا هم بعد از اومدن اكرم خانم خداحافظى كرد و رفت.
romangram.com | @romangram_com