#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_24


روز پنجشنبه زود بيدار شدم و حمام رفتم , موهام و خشك كردم جلوش رو پوش دادم زدم بالا . پشت موهام رو هم با كليبس جمع كردم. مانتو كرم رنگى رو كه شب قبلش عليرضا برام خريده بود رو با يه جين قهوه ايى و يه شال قهوه ايى . يه جفت صندل كرم هم پوشيدم آرايش مختصرى كردم با بابا راه افتاديم كه به محضر مورد نظر بريم.

"بابا عمه نمياد؟ "

"نه."

"خاله چى؟"

" اوهوم ديشب بهش زنگ زدم مسافرت هست رفته كيش تبريك گفت."

"كى براى شاهد مياد؟"

"پسر و عروس عزيز جون."

"واى راست ميگى بابا مرسى كه زنگشون زدى."

خوشحال بودم كه بعد از مدت ها اسماعيل آقا و مريم خانم رو مي ديدم . تا ديدمشون تو بغل مريم خانم رفتم و اونم منو غرق بوسه كرد تا قبل از اينكه عزيز جون فوت كنه همش خونشون ميرفتم ولى بعد از اون ماجرا و رفتن دخترا به آمريكا براى ادامه تحصيل ديگه نديده بودمشون.

هنوز عليرضا اينا نيومده بودن دلشوره گرفته بودم نكنه نيان حالت تهوع داشتم مي ترسيدم زنگ بزنم و بگن كه پشيمون شدن و نميان بعد از ده دقيقه بالاخره اومدن عليرضا يه كت اسپرت قهوه ايى با يه جين به همون رنگ تنش بود كه جذابترش كرده بودموهاشو بالا زده بود كامل .

سمانه و امير و فريده جون و يه آقايى كه گفتن عموى عليرضا هست , هم بودن.

مهريه رو بابا گفته بود زياد نمي خوايم ولى يه قطعه زمين و هزار سكه طلا رو عليرضا مهرم كرد.

بعد از عقد بابا همه رو واسه ناهار تو يه رستوران دعوت كرد . ناهار رو كه خورديم , عليرضا از بابام اجازه گرفت تا شب رو با هم باشيم بابا هم اجازه داد.

فريده جون با امير و سمانه رفت من و عليرضا هم وقتى سوار ماشين شديم دستم رو گرفت و با همون دست دنده رو عوض مي كرد يه آهنگ ملايم هم گذاشته بود هر چند ثانيه يه بار نگام مي كرد و لبخند ميزد. حالا ديگه زن عليرضا بودم .قلبم تند تند ميزد از گرماى دست عليرضا احساس مي كردم دستام تاول زده .

"خب خانم كجا بريم ؟"

"هر جا كه دوست دارى ولى اول برو يه جايى ميخوام بستنى قيفى بخورم ."

ميخواستم يه كم از گرماى بدنم رو كم كنم .

با هم به يه پارك رفتيم و بستنى خورديم تا عصر تو پرك بوديم و چون خلوت بود حسابى تاب بازى كردم. عصر عليرضا گفت كه بريم تو يه مركز خريد يه كم قدم بزنيم منم كه عاشق خريد قبول كردم.

از كنار يه مغازه لباس فروش كه رد شديم لباسى تو ويترين بود , نظرم رو جلب كرد .

"عليرضا اين پيرهن رو بريم ببينيم؟"

يه پيراهن بلند ياسى با دو تا بند بنفش جلوش , كه پشت گردن گره ميخورد يه چاك بلند هم تا زانوهاش داشت.


romangram.com | @romangram_com