#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_23
"خوبيم مرسى تو خوبى عروس خانم؟"
با پوزخندى گفتم : "عروس؟ چه عروسى كه از داماد خبرى نداره..."
" راستش شيده جون يه كم كاراى شركتشون بهم ريخته اينه كه..."
_: شب هم تو شركته؟ حتى نمى تونست قبل از خواب يه زنگ بزنه؟ ميدونى تا حالا چند بار زنگ زدم به موبايلش؟ از قول من بهش بگو همه چى تموم شد ديگه نميخوام ببينمش."
و فورى قطع كرم نمي خواستم اين حرفا رو بزنم ولى اين چند روزه اينقدر فشار روم بود كه ناخواسته به سمانه اون حرفا زدم .
چند دقيقه بعد عليرضا زنگ زد. جواب ندادم مرتب تماس مي گرفت ولى قطع مي كردم در آخر هم تلفنم رو خاموش كردم و رفتم تو اتاقم دراز كشيدم كه اكرم خانم وارد شد و گفت كه عليرضا پايين هست ميخواد منو ببينه . جوابش ندادم و چشمام رو بستم صداى بسته شدن در رو كه شنيدم فكر كردم اكرم رفته پايين كه احساس كردم يه نفر رو تخت كنارم نشسته. چشمام رو باز كردم عليرضا رو كنارم ديدم روم رو برگردوندم و گفتم:
"پس خونه بودى كه با اين سرعت خودت رو رسوندى."
"نه جايى بودم كه سمانه زنگ زد ميدونى چند تا چراغ قرمز رو رد كردم؟"
"پول جريمه هات رو ميدم."
"شيده بلند شو منو نگاه كن بعد حرف بزنيم."
"نمي خوام برو بيرون ."
دستش رو به طرفم اورد منو تو بغلش نشوند و گفت :
"حالا راحت مي تونيم با هم صحبت كنيم شيده بذار واست توضيح بدم كاراى .."
در حالى كه سعى مي كردم از بغلش بيام بيرون گفتم :
"توضيح نمي خوام كه كارات چى شده فقط ميخوام بدونم چرا جوابم رو نميدادى به همين زودى ازم سير شدى؟ حتى شبا وقت خواب هم نمي تونستى من رو از دلواپسى بيرون بيارى حتى اگه واسم يه شب بخير هم اس ميزدى دلگير نمي شدم."
ديگه هق هق گريه هام بلند شده بود:
" اون روز گفتم كه همه چى رو تحمل مي كنم اگه كار دارى باهام رو راست باش و بگو نه اينكه خودت رو ازم پنهون كنى."
سرم رو سينه هاش گذاشتم و گريه كردم يه كم كه گذشت سرم رو بلند كرد و گفت :
" ببخشيد ديگه تكرار نميشه آشتى؟ شيده آشتى؟"
نمي خواستم بيشتر از اين عذابش بدم گونش رو بوسيدم و گفتم :
"آشتى."
اون روز خيلى خوش گذشت تا شب بيرون بوديم و خريد كرديم و كلى خوش بوديم
romangram.com | @romangram_com