#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_21

تا در رو باز كردم ديدم سياوش تو حياط نشسته و يكى از شيشه هاى كوفتى بابا هم تو دستش هست .

با عصبانيت وارد شدم و گفتم :

"تو اينجا چه غلطى ميكنى؟ اين چيه دستت؟ اكرم خانم كجاست؟"

با لحنى كشدار گفت :

"بيا اينجا پيشم بشين بهت احتياج دارم شيده."

موبايلم رو در آوردم تا به بابا زنگ بزنم كه ديدم شارژ نداره , ميخواستم از كنارش رد شم برم داخل تا از اونجا تماس بگيرم كه با يه حركت سريع دستم رو گرفت منو كشوند تو بغلش يه جيغ بلند زدم كه با يه سيلى جوابش رو داد

فرياد زدم :

" آشغال ولم كن عليرضا ميكشتت."

دهنش بوى گند ميداد به صورتم نزديك كرد و گفت :

" فقط بگو چى از اون پسره عوضى كمتر دارم ؟"

" شعور و عقلت از اون كمتره ,حالا برو گم شو."

" تا كارى رو كه ميخوام انجام ندم نميرم , يالا پاشو بريم تو اتاقت."

عجب زورى هم داشت فرياد زدم :

"عليرضا عليرضا بدادم برس .. "

سياوش تقريبا منو بغل كرده بود و بطرف داخل خونه ميكشوند يه مرتبه در باز شد و عليرضا و امير داخل شدند عليرضا منو از دست سياوش در آورد مشغول كتك زدن به سياوش شد منم كه از ترس بيحال شده بودم , احساس كردم چشمام سياهى ميره و ديگه هيچى نفهميدم ...

با صداى سمانه چشمام رو باز كردم تو اتاق نشيمن بودم سمانه كنارو نشسته بود و داشت سرم رو نوازش ميكرد با ديدنم عليرضا رو صدا زد و گفت :

"بيا عليرضا شيده حالش بهتر شده"

عليرضا وارد نشيمن شد ,با خشم نگام كرد: "سياوش تو خونه شما چكار داشت؟ اكرم خانم كجاست ؟"

با بى حالى گفتم : "نمى دونم نمى دونم."

اونم با عصبانيت فرياد زد : "نمى دونم نمى دونم, تو چى از زندگيت ميدونى هر وقت ازت ميپرسم كه ميگى نميدونم ."

سمانه به طرف عليرضا رفت و سعى داشت كه آرومش كنه عليرضا دستش رو كنار زد و گفت:

"سمانه برو خونه ميخوام با شيده صحبت كنم ."

romangram.com | @romangram_com