#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_2


"هر طور راحتيد."

گاز داد و رفت. مثل اينكه مجبور بوده بايسته خارجى!! تعارف هم كه بلد نبود. ولى عجب چشم و ابرويى داشت آقاى جذبه ولى نه خارجى بهتره اسمش رو ميزارم آقاى خارجى اخه عادت بدى دارم هر كى رو ميبينم فورى يه اسم مستعار واسش انتخاب ميكنم. خودم كه خوشم مياد . سر كوچه كه پياده شدم از كاميون خبرى نبود ولى در خونه عزيز جون هنوز باز بود حس كنجكاويم گل كرده بود داشتم تو حياط سرك مي كشيدم كه يه دخترى هم سن سال خودم رو ديدم با لبخند به طرفم اومد وگفت :

" سلام ميتونم كمكتون كنم؟"

"سلام من همسايه بغلى هستم ."

دستش رو بطرفم دراز كرد و گفت :

"سمانه هستم."

" منم شيده جنتى هستم اميدوارم دوستا و همسايه خوبى واسه هم بشيم."

سمانه: "منم اميدوارم , اسمت هم مثل خودت خوشگله . دختر عجب چشمايى دارى ."

سرم رو پايين انداختم و گفتم: "شما لطف داريد"

كه صداى آشنايى به گوشم رسيد:" سمانه كجا رفتى؟"

"اين آقا خارجى اينجا چه كار ميكنه؟"

با لبخند نگام كرد و گفت:" تعقيبم كرديد خانم جنتى؟"

"واه مگه بيكارم آقاى خسروى؟"

سمانه:" اِ شما همديگر رو ميشناسيد؟ عليرضا شيطون شدى."

با اين حرف سمانه از خجالت لپام سرخ شد البته خودم احساس كردم. فورى موضوع آموزشگاه رو واسه سمانه تعريف كردم خيلى تعجب كرد بعدش با خنده گفت :

"حالا اولش چرا گفتى آقاى خارجى؟"

"واى يعنى بلند گفته بودم؟ بعدا واست تعريف مي كنم."

عليرضا پوزخندى زد و خداحافظى كرد و رو به سمانه گفت:

" بايد داخل حياط صحبت كنيد تو كوچه خوب نيست."

و خودش داخل ساختمان شد.

"ببخشيد من برم تو يه فرصت مناسب بازم همديگر رو ببينم."


romangram.com | @romangram_com