#عشق_برنامه_ریزی_شده_پارت_19
فداش بشم عزيزم , البته فعلا اين حرفا رو بش نمى زنم تا به وقتش.
صبح بعد از اينكه آزمايش رو داديم رفتيم تو يه كافى شاپ . من نسكافه و چيز كيك سفارش دادم عليرضا هم كيك و قهوه تلخ مشغول خوردن بوديم كه عليرضا گفت:
"شيده جون آخرش نظرت رو راجع به من نگفتيا. "
" اگه نظرم بد بود كه حالا اينجا پيشت نبودم ."
" ميدونم گلم , ولى دوست دارم از زبونت بشنوم."
" من, من.. منم تو آموزشگاه همون بار اول كه با نگات غافلگير شدم ازت خوشم اومد راستش احساس ميكنم چشات منو طلسم كرده دوست دارم تا آخر عمرم تو طلسم چشات باشم. اصلا نميخوام اين طلسم يه روز باطل بشه, قول ميدى هيچوقت طلسم رو باطل نكنى؟ هر چى رو تو زندگيم ميتونم تحمل كنم الا خيانت و دروغ قول بده هيچوقت به من خيانت نكنى و دروغ نگى. (زود باش زود باش )"
اينا رو با لبخند به عليرضا ميگفتم . مثل ديشب كلافه بود.
در حالى كه داشت منو با آتيش نگاش ذوب ميكرد گفت:
"حتى اگه دروغ مصلحت آميز هم باشه قبول ندارى؟"
"نه من به دروغ مصلحت آميز اعتقاد ندارم."
با زنگ موبايلم صحبتامون نيمه تمام موند خانم صبورى بود كه در مورد ترم جديد ازم سؤال مي پرسيد كه ميخوام قرارداد ببندم و يا نه ازش مهلت خواستم كه تا فرداش خبر بدم بعد از قطع تماس موضوع رو به عليرضا گفتم : "راضى هستى كار كنم ؟ يا دوست ندارى؟"
" محيط كارت خوبه چيز بدى نديدم از اونجا خودم هم بعضى روزا ميام پس مشكلى نيست ."
" مرسى عزيزم , راستى ديشب بابا چى ميگفت يواشكى؟"
" از خودش بپرس."
" پرسيدم اونم گفت از تو بپرسم."
"اِ ..اِ. واقعا ميخوايى بدونى؟ "
"نگران شدم بگو ديگه."
"گفت كه تا قبل از اينكه عروسى كنيم اجازه ندارى شب پيش من باشى منظورم رو فهميدى؟"
از خجالت گر گرفتم, سرم رو پايين گرفتم و گفتم:
" تو هم قبول كردى؟"
"آره بعد از عقد زود عروسى ميگيريم پس ناراحتى نداره تحملم زياده! بريم من بايد جايى برم كار دارم."
تو ماشين عليرضا بدون هيچ مقدمه ايى پرسيد :
romangram.com | @romangram_com